اندرباب پا در هوایی، یا چقندر که بود و چه کرد؟
من از خواب که بیدار میشوم اولین کار موبایلم را از شارژر میکنم و شروع میکنم به چک کردن، چک کردن کار خوبیست، آدمی وقتی باخبر میشود سرحال میشود، اما این حال خوب و این خوبی چک کردن برای همیشه هم نیست، یعنی الزاما شما هرروز که بیدار میشوید نباید انتظار داشته باشید بعد از چک کردن دنیای کوچکتان حالتان خوب شود، مثلا همین چند وقت پیش که دوستِ نپالیِ من بیدار شده بود و شروع به چک کردن کرده بود، فهمیده بود شهرش و کشورش با خاک یکسان شده، حالش بد شد، خیلی بد، خیلی دپرس، من خودم صبح روز بعد از انتخابات یکی دو دوره قبل شکه شده بودم، حالم بد شده بود، پس همواره هم چک کردن و آپدیت شدن خوب نیست، یعنی الزاما همواره خوب نیست، اما در این دنیای مدرن چاره دیگری هم چندان نیست، یعنی منطقی نیست به ازای سالی چند بار حال بد کلا از خیر آپدیت شدن روزانه بگذریم، گفتم منطقی، اصلا واقعیتش تقصیر منطق است، در این دنیای مدرن منطق خیلی پررنگ است، یعنی الگوریتم مغزِ مایِ انسان در این عصر تکنولوژی جوری شده است که ناخودآگاه همواره دنبال منطقیم، من شخصا بارها درِ احساس را بستهم، جواب نمیدهد، جوابگو دنیای مدرن نیست، در این دنیا انقدر آمار و ارقام هست که واقعا زشت است کسی بازهم حرف از حال و حس و غیره بزند، خنگی طرف را میرساند اصلا!
حال این مقدمه بلند بالا را گفتم که چه؟ که از امروز بگویم، امروز صبح که از خواب بیدار شدم، قبل از دوش، قبل از مسواک، قبل از باز کردن پنجره، موبایلم را چک کردم، همه چی خوب بود، همه چی، عالی، واقعیتش هیچ خبر بدی به گوش من نرسید، حتا عکسی دیدم از دوستانم در هتل فیلان که عروسی یکیشان بوده یحتمل، من هم که طبق معمول چقندر...
من همیشه چقندر هستم، در میان همه دوستانم، چون همیشه نبودم، چون دور بودم، چون دوستی به کنار هم بودن هست، به کنار هم نبودن نیست گویا، من که شرایط زندگیم یکپا در هوا بودن بین خارج و ایران بوده، محکوم به چقندر بودنم، محکوم به دوست صمیمی نداشتن، محکوم به تولدها و عروسیهای که فقط عکسهایشان را میبینم، محکوم به این فکر که اگر بودم هم یحتمل دعوت نمیشدم، چون این چند نفر چند سال گذشته که من نبودم باهاشان را همه با هم بودند، با هم خندیدند، حتی به هم خندیدند، لابد هر از چندگاهی یکی دوتاشان تنهایی باهم درد و دل کردند، خلاصه همه با هم رفاقت کردند، من چه؟ من و همه پا در هواها چند سال بودیم، چند سال نبودیم، دوباره چند سال بودیم، دوباره چند سال ... و قس علی هذا، ماها بیدوستانِ با دوستانیم، من از اکثر همسنهایم در ایران به علت بودن در مدارس مختلف تعداد بیشتری انسان(اسما رفیق) را میشناسم، اما رفیق صمیمی هیچ کدام نیستم، البته خودم چنتاییشان را صمیمی میپندارم اما واقعیت چیز دیگریست، واقعیت با افکار ما سازگاری ندارد معالاسف. مع الاسف هر بار خروج و برگشت من به ایران موجب تغییر من و آنها میشود، در نوجوانی این مهم خیلی پررنگ شد، به حدی که در برگشتم به ایران در سالهای پایانی مدرسه، به علت تغییر ماهیتی اخلاقی با بهترین دوستان چند سال قبلترم دعوایم شد، دعوای بدی بود در زمان خودش، الآن که فکر میکنم کمدیست داستان، اما آن زمان این اختلاف فرهنگی بین من و آنها چهها که نکرد، حالا هم همچنان مشکل سرجایش است، من دوست صمیمی ندارم، زیاد هم اخلاقیات امروزم ربطی به دوستان چند سال پیشم ندارد که بخواهم دوستیای را نگه دارم، این مشکل اساسی من و امثال من است به نظرم، آدمهایی که نه در کشور خودشان نه در کشوری دیگر، دوست صمیمی ندارند، آدمهای پا در هوا
حال این مقدمه بلند بالا را گفتم که چه؟ که از امروز بگویم، امروز صبح که از خواب بیدار شدم، قبل از دوش، قبل از مسواک، قبل از باز کردن پنجره، موبایلم را چک کردم، همه چی خوب بود، همه چی، عالی، واقعیتش هیچ خبر بدی به گوش من نرسید، حتا عکسی دیدم از دوستانم در هتل فیلان که عروسی یکیشان بوده یحتمل، من هم که طبق معمول چقندر...
من همیشه چقندر هستم، در میان همه دوستانم، چون همیشه نبودم، چون دور بودم، چون دوستی به کنار هم بودن هست، به کنار هم نبودن نیست گویا، من که شرایط زندگیم یکپا در هوا بودن بین خارج و ایران بوده، محکوم به چقندر بودنم، محکوم به دوست صمیمی نداشتن، محکوم به تولدها و عروسیهای که فقط عکسهایشان را میبینم، محکوم به این فکر که اگر بودم هم یحتمل دعوت نمیشدم، چون این چند نفر چند سال گذشته که من نبودم باهاشان را همه با هم بودند، با هم خندیدند، حتی به هم خندیدند، لابد هر از چندگاهی یکی دوتاشان تنهایی باهم درد و دل کردند، خلاصه همه با هم رفاقت کردند، من چه؟ من و همه پا در هواها چند سال بودیم، چند سال نبودیم، دوباره چند سال بودیم، دوباره چند سال ... و قس علی هذا، ماها بیدوستانِ با دوستانیم، من از اکثر همسنهایم در ایران به علت بودن در مدارس مختلف تعداد بیشتری انسان(اسما رفیق) را میشناسم، اما رفیق صمیمی هیچ کدام نیستم، البته خودم چنتاییشان را صمیمی میپندارم اما واقعیت چیز دیگریست، واقعیت با افکار ما سازگاری ندارد معالاسف. مع الاسف هر بار خروج و برگشت من به ایران موجب تغییر من و آنها میشود، در نوجوانی این مهم خیلی پررنگ شد، به حدی که در برگشتم به ایران در سالهای پایانی مدرسه، به علت تغییر ماهیتی اخلاقی با بهترین دوستان چند سال قبلترم دعوایم شد، دعوای بدی بود در زمان خودش، الآن که فکر میکنم کمدیست داستان، اما آن زمان این اختلاف فرهنگی بین من و آنها چهها که نکرد، حالا هم همچنان مشکل سرجایش است، من دوست صمیمی ندارم، زیاد هم اخلاقیات امروزم ربطی به دوستان چند سال پیشم ندارد که بخواهم دوستیای را نگه دارم، این مشکل اساسی من و امثال من است به نظرم، آدمهایی که نه در کشور خودشان نه در کشوری دیگر، دوست صمیمی ندارند، آدمهای پا در هوا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر