۱۳۹۱ فروردین ۶, یکشنبه

بعضی کام ها رو باید عمیق گرفت...

به بعضی ها آدم احساس داره، دیگه هرکار هم که بکنه احساسه دیگه!
من به ایشون احساس دارم، ساعت ها باهم حرف می زنیم، اون سالیانه درازه که یه وره دنیاس و منم الان دورتر از قبل یه وره دیگه دنیا هستم!
با هم کل کل می کنیم، می گیم، می خندیم، و من به شخصه از باهاش حرف زدن قلبم خوشحال می شه و دوسش دارم!
حتا که دوس پسر داره...
حتا که رابطمون رو کاملن عادی جلوه می دیم...
حتا که همه چی عادیه...
حتا که از صمیمی ترین هاییم برای هم!
اما بهم یه روزی احساس داشتیم...
من هنوزم بهش احساس دارم!
بهش مشاوره می دم، اونم بهم مشاوره می ده!
دوس پسرش ایرانه و اصلن هم بهم نمی خورن، جفتشون هم می دونن...
منم دارم کمکشون می کنم سریع تر از رابطه خارج شن!
من بهش احساس دارم و به خودم هم دارم فک می کنم!
این آدمه می تونه همون آدمی باشه که برای یک عمرم بس باشه...
انقدر احساس دارم که با تمام غیرتم بگم برگرد، اما برگرد!
حتا اینکه قاره ها بینمون فاصله باشه...
ما شاید بهم نرسیم، شاید هم برسیم...
بهترین دوست همدیگه ایم... تا ته زندگیه هم رو تقریبن می دونیم!
و این یعنی خلوص کامل و این یعنی آغاز یک رابطه پخته و سنجیده!
همدیگرو درک می کنیم و همدیگرو قضاوت نمی کنیم...
ما برای همدیگه عالی هستیم!
و اینها همه افکار من هست...
من نیاز روحیِ زیادی این روزها دارم و شاید همین نیاز موجب این افکار و تشدید احساسات شده باشه!
پس اصن احتمال داره هفته دیگه نخوامش...مثل هزاران هفته که خاستم و هفته های بعد نخواستم...
مثل خیلی ها که میان و به دو هفته نکشیده می رن!
اما من براش یه پست وبلاگم رو آپ می کنم!
من بهش احساس دارم...

۱۳۹۱ فروردین ۵, شنبه

بر من نگر ، بحر تو غمخوار آمدم...

 دیروز دوتا بچه دبستانی ایرانی دیدم...همراه دوست جوان مجرد من به جلسه امده بودن! میانه های جلسه متوجه شدم مادر بچه ها بیمارستان هست و برای همین بچه ها رو به دوست من سپرده!
اواسط جلسه موبایل دوستم زنگ خورد و رفت که جواب بده، و یکی از بچه ها هم دنبالش! وختی برگشتن بچه هه داشت گریه می کرد و می گفت ما رو پرورشگاه نفرستین...تو رو خدا عمو نذار بیان دنبالمون! توروخدا بذار من با مامانم حرف بزنم...یه بچه 9 ساله می خواست که پرورشگاه نفرستنش! جلسه تمام شد و پیگیر ماجرا شدم...
پدر بچه ها معتاد بوده و در ایران بازداشت هست و مادر بچه ها یک روزیست که مریض شده و به بیمارستان رفته، این خانواده توسط دوس پسر مادرشون ساپورت مالی می شن که این دوس پسر قصد جدا شدن از این خانواده رو داره، این مادر و دو بچه زیر نظر سازمان ملل و یا یکی از همین نهاد های زیربط هستن و دنبال مهاجرت به استرالیا هم ایضن...
داستان کمی پیچیده تر از فهم من هست اما همین که اون بچه اونطوری گریه می کرد و می خواست برای بار دوم به پرورشگاه نره بس بود تا بیام اینجا و بگم همچین انسان هایی هم موجودن ، هرچند که همه می دونیم...و نکته مهم تر اینجاست که همچین زندگی های متلاشی ای هم همچنان هست...و واقعن از این بچه و این اعصاب داغون چی برای آینده خواهد موند؟!
الان ساعت 9 صبح هست و من کل دیشب رو نخوابیدم...و همین الان یاد این زندگی افتادم و نگرانشون شدم...این بچه ها دایمن  نگران ساپورت مالی دوس پسر مادرشون و برنگشتن به پرورشگاه بودن...
همین.
نقطه سر خط

پ.ن: نگارنده نه اعصاب و نه حال ویرایش متن رو داره،فقد بخونید و رد شید از کنارش!
پ.ن 1: دوست من یک گاو هست و دایمن به بچه ها گوشزد می کرد که احتمالن یو اِن میاد دنبالشون تا ببرتشون پرورشگاه 

۱۳۹۱ فروردین ۴, جمعه

حاجی ساده بوده!

یکی رو می شناسم آدم ساده ای... خیلی مرام داره، خیلی مرده!
جنگ که شروع شد تحت جو و همون سادگیش رفت جنگید... 
بعد جنگ هم عضو اکتیو سپاه شد!کلی وضعش خوب بود، 4تا بچه داشت و سپاه بهش خونه و ماشین هم داده بود...
راضی بود و تو فکر خودش سرباز امام زمان بود، هر چند که حدودن یه تدارکات چی بیش نبود!
خلاصه گذشت تا یه روز که از بخور بخوره یه عده خبردار شد، خیلی مرد بود...از رو سادگیش گزارش کرد که جلوشون رو بگیرن، به دوروز نکشید که بازنشست شد، خونه و ماشینشم ازش گرفتن! الان در به دره اجاره خونش شده، یه سمند قسطی خریده مسافرکشی بین شهری می کنه...
خلاصه ساده بود...
خودش هم می گه اشتباه کردم، پا به پای ملت تو تموم تظاهرات ها بوده... 
شرمندس، هم شرمنده خونوادش که نون شب براشون نداره، هم شرمنده مردم که سادگی کرده! 

یه روز یکیشون حالم رو خوب می کنه!

من نژاد پرست نيستم، اما بهم حق بديد وقتي شب تويه خيابون خلوت دو تا سياه پوست درشت ميبينم نگران باشم كه جيبم رو نزنن، چون چند وقت پيش دو تا سياه پوست نه چندان درشت پولم رو خوردن و از اينكه هر از چندگاهي مي بيننم و به روشون نميارن مادر به خطاها واقعن حالم بهم مي خوره!
و اينكه به غير مسلمون هام بايد حق بدم وقتي دوتا آدم ريش دار مي بينن فك كنن قراره بهشون حمله كنن و گروگان بگيرنشون! 
و کلن به آدم ها باید حق داد برای کارهای/قضاوت های اشتباهی که می کنن...
آدم ها کاره بدی دیدند و فکر بدی می کنند، اگر اون کاره بد رو نمی دیدند فکرشون خوب بود! 
من دست خودم نیست فاصله گرفتن کنونیم از سیاه پوست ها، هرچند که به روشون نمیارم، اما دست خودم نیست!
دیدم نسبت بهشون عوض شده، هرچند که اشتباهه و همه آدم ها مثل هم نیستن، اما مشکلم اینه که خیلیهاشون خودشون رو از امثال من پایینتر می دونن و همین باعث می شه به خودشون در ضمیر نا خود آگاهشون اجازه یه سری کارای بی مورد رو بدن...
و همین باعث شده نگرانشون باشم و این نگرانی، نگرانی ای منفی هست ...
و من منفی هستم نسبت بهشون!
و امیدوارم یک روز نه چندان دور هم فکر اونها نسبت به من مثبت بشه، هم فکر من نسبت به اونها...

۱۳۹۰ اسفند ۲۵, پنجشنبه

كي اشكاتو پاك مي كنه شبا كه غصه داري؟!

تو ايران دوست آدم رفيق آدمه! رفيق گرمابه و گلستان؛ تو ايران با يكي كه دوست مي شي، مي شه دوست صميميت، ورزش باهم ميرين، كس چرخ با هم مي رين، سيگار باهم مي كشين، پارتي باهم ميرين، حتا درسم باهم مي خونين... اما خارج از ايران دوس دختر آدم هم تا اين حد با آدم نخواهد بود، چه برسه بقيشون! تو خارج از ايران دوستات رو بايد طبقه بندي كني، يكي مال درس خوندن، يكي مال قهوه خوردن، يكي تو جيم، اون يكي مال كس گفتن، چنتايي هم مال شباي شنبه تو بار و كلاب! اين تفاوت دوستان آدم رو افسرده مي كنه! اما خيلي استقلال رو خوب به آدم هجي مي كنه...

۱۳۹۰ اسفند ۲۲, دوشنبه

كارم از نو سر زدن بود

امروز رفتم كنار درياچه نشستم...تنها بودم، غصه تنهايي داشتم، اصن حس خونه و اتاقم نبود! از دانش گا كه امدم حتا سراغ خونه هم نرفتم! و همين خودش خوب بود كه درياچه اي بود... خلاصه بگم كه با درياچه دوس شدم، باهاش حرف زدم و شد همدمم! قرار شد ازين به بعد بيشتر برم سراغش! مي گف اون طرفا داف هم رفت و آمد داره اما من گفتم حال داف هم ندارم! بعدش هم ٢ بار شاشيدم توش! رفاقت عميقي شكل گرفته بينمون، تو فكرشم، شب هم امدم خونه يكي گف واسه شاديه دروني و روحيه گرفتن خنثا هاي زندگيت رو مثبت كن! مثلن ديدن سكيوريتيه شهرك خنثاست، اما مي شه با لبخند زدن و حال و احوال كردن مثبتش كرد و واقعن هم تاثير داره براي من مثلن همين درياچه يه عمره اونجاس اما من امروز مثبتش كردم و حالم بهتره...نبايد بذارم تنهايي اذيتم كنه، من براي اذيت شدن تنها نكردم خودم رو براي پيشرفت اينكارو كردم و بهش پايبندم! بهش پايبند باشيد...