۱۳۹۱ اردیبهشت ۹, شنبه

طرز تهیه املت خرما سبزیجات

طرز تهیه ناهار امروز:
ساعت 3 ظهر از خاب پا میشین، تا 4:30 در همون حالت می مونید، 4:30 می رین توالت، 4:45 در یخچال رو باز می کنید! محتویاتی که موجود هست رو به همراه 3 عدد تخم مرغ در کنار گاز قرار می دین، (مایتابه رو بشورین بهتره! نشستین هم سگ خور). کمی روغن می ریزین، سعی می کنین گاز رو با فندک هایی که کنار گاز هستن روشن کنین،خب مسلمن اگه اون فندک ها کار می کردن جاشون کنار گاز نبود، می رین یه فندک سالم جور می کنین! بعد کمی سبزیجات یخ زده بریزین تو مایتابه، کمی هم ذرت یخ زده اضافه کنید، حالا نوبت تیکه تیکه کردنه خرما هست...کمی اینارو باهم تفتشون بدین! بعد دیگه 3 تا تخم مرغ رو بریزین تو مایتابه، بعد کمی فلفل و دیگر چیزایی که کنار دستتون پیدا می شن!
حالا وقت اینه که سری یه سر به میز کامپیوتر بزنید، کیبورد رو پرت کنید رو تخت که جلو دستتون خالی باشه، کاغذا و پولا و قرصا و سیگارارو هول بدین ته میز لدفن! حالا برین مایتابه رو بردارین، 3 تا ازینا که می ذارن زیر ظرفای داغ هم با خودتون بیارین، به انتخاب خودتون یه قسمت از فرندز رو پلی کنید، بعدش تازه یاد نون بیوفتید، استاپش کنید، برین نون و آب بیارین...
اینجا جا داره از من تشکر کنید و خوب تف به ریا، لازم نیست!
با تشکر و احترام

۱۳۹۱ اردیبهشت ۶, چهارشنبه

25 آپریلی که هنوز تموم نشده

سلام
9 صبح امتحان داشتم و تا 4 صبح سریال 24 نگاه کردم، 9 رفتم دانشگاه، بچه ها گفتن فردا هم امتحان می گیره، سوالا رو نصفه نیمه گرفتم و ساعت 11 رفتم امتحان دادم!
ساعت 1:30 امتحان بعدی بود، 1 جزوه رو تو کتابحونه گرفتم، امتحان مبانی کارآفرینی بود و کلش رو از اطلاعات خودم نوشتم...
خوب بود نسبتن، از امتحان امدم بیرون با اون پسر سیاهه روبرو شدم که یه ماه پیش پولم رو خورده بود! لجم گرف که به روی خودش نمیاره... ترسوندمش و اونم بهم گف فاک یو!
با یکی از بچه ها رفتیم دمه در اتاق اساتید یه عربه که تو حقوق تجاری باهام هم گروهه هرکار کرد استاد بهش نمره نداد، امد رد شه از لجش به یه دختر هندی گیر داد که چرا نیگاش می کنه، وقتی رد شد من با اشاره دست به دختره گفتم ساری، هی ایز این بد موود، آخه یکی نیست به من بگه تو چرا معذرت خاهی می کنی احمق، برگشت طرف دختره که مثلن دوباره بهش گیر بده که با من پشت سرش حرف زده، منم گفتم هِی دود، کام داون...
منو هول داد خوردم به دیوار، یه استاد ایرانی هم که می شناختمش داشت رد می شد، عربه برگشت لیچار بار دختره کرد، استاده بهش گف همین الان می ری یا به اییر لیدرت بگم بیاد جمعت کنه،  عربه به من گف دونت تاچ می اگین! منم داد زدم یو دونت تاچ می اِوِر اند شات آپ ایدیِت. تو راه رفتن به کلاس به دوستم که داشت باهامون میومد و اون اورده بودش تو گروه ،فارسی گفتم این دیوث تو گروه من نمی مونه ها!
برگشتم خونه، با هم خونه ایم امدم، قابلمه غذای دیشب با محتویاتش رو گاز بود همچنان، رفتم آب گرمکن حموم رو زدم که یه دوش بگیرم و به ادامه زندگیم برسم، امدم تو اتاق حوله ام رو بردارم دیدم هم خونه ایم رفت تو حموم، گفتم آقا پسر! من کیر خرم؟ خیلی بی ادبانه در رو بست، و گف قابلمه دیشب رو بشور، چه اون می گفت و نمی گفت من می شستم قابلمه رو، اما لجم گرف ازش، به هر حال شستمش که دیگه صداش رو تا شب نشنوم، حموم رو هم بیخیال شدم!
یه آبجو از پریروز تو اتاقم بود، الان خوردمش و بهمن دول کشیدم و دریا دادور و شایلر و نامجو گوش کردم! الانم از کرخه تا راین...

۱۳۹۱ فروردین ۲۵, جمعه

به روزاي غم دار فرصت بده

به روز فرصت بده! صُبا كه پا ميشي نبايد بگي امروز هم مث اون روز... اينطوري روزت سر خورده مي شه! صُباي تنايي ريده! صبا كه هيچي شباش هم چنگي به دل نمي زنه! اما تو فرصت رو از روزت نگير... بالاخره نميشه همش كه غم خورد! فرصت بده، لاقل اداي فرصت دادن رو در بيار... فايده داشته كه دارم به تو هم مي گم اينكارو بكني! من خودم ٧ صبح پاشدم و ديدم خب خره تو كه تا شب تنهايي چرا انقدر زود پاشدي؟! اصن غم بودا، اما پاشده بودم ديگه... خلاصه به زور كيون مبارك رو هم اوردم و رفتم ورزش صبگاهي،هرچند كه اصن كيونش نبود، حال لبخند و صبح به خير به بقيه آدما رو هم نداشتن اما به ياد كوه رفتناي ايران به همه سلام مي كردم مث كسخلا... خلاصه همچنان همچي عني بود تا كه يه عزيز دلي زنگ زد و گف ناهار برم پيششون... خب واقعيتش شب هم تصميم دارم برم كلاب برقصم... و خب به روزم فرصت دادم، گذاشتم شاد باشه وختي نبود... حالا هم تو قطار نشستم در راهم از فرصت ها استفاده كنم هر چند هنوز دل و دماغ چنداني هم براي فرصت ها ندارم... اما خب تا آخر كه نميشه غم خورد و تنهايي كشيد... با تشكر

۱۳۹۱ فروردین ۲۱, دوشنبه

هوووم

و تو قمار شده اي...
و پروفايلت قمارخانه!

و چشمانت مهره هاي قمارم...
واي كه مهرگان زل زده باشند!
واي ...

و اين قمار
خاك خورده است در پس روزگار،
ساليان...

و من باخته ام!
من هيچ- چشمانت بيست