۱۳۹۳ مهر ۷, دوشنبه

امون از سر سگ

یک- جک استروا وزیر خارجه سابق بریتانیا در یکی از مصاحبه یا کتاب اخیرش گفته بود "مرکز شرارت خوندن ایران" توسط بوش کاری احمقانه و اشتباه بود، در همین مصاحبه‌ها اشاره هم داشت به اینکه آمریکا دلیل اصلی عدم توافق در اون زمان بود -که تلاش کننده اصلی اون توافق از طرف غربی‌ها بریتانیا بود- و درواقع منظورش این بود آمریکا نمی‌خواست این توافق بشه
دو- از دولت هاشمی به اینطرف، همه دولت‌ها تلاش داشتند ارتباطی با آمریکا برقرار کنند، اما حزب غیر حاکم همیشه ندای مخالفت بلند می‌کرد، دلیل بنظر اینجاست که دولت‌ها متوجه این بودند/هستند که دوران تغذیه از لوله‌های نفت برای احزاب سیاسی رو به پایان هست و هرکس زودتر خودش رو بتونه به بخش‌های خصوصی وصل کنه استحکام بیشتری می‌تونه به حزبش بده، رابطه با آمریکا هم مسلما موجب تکون شدید بازار و ایجاد رابطه و شعب شرکت‌های آمریکایی و سرمایه و غیره خواهد شد، ضمن اینکه تا سالیان دراز دولتی که این کار را بکند دولتی محبوب و به طبع‌ش حزب محبوب خواهد بود
سه - ایران و غرب در آستانه توافق اینبار با پرچمداری آمریکا هستند، رییس جمهور ایران بعد از سالیان دراز با نخست وزیر بریتانیا ملاقات می‌کنه، ایران محتوا و جلسه رو مثبت و خوب ابراز می‌کنه، رییس جمهور ایران در صفحه توییترش عکس از ملاقات می‌ذاره، دوساعت بعد، نخست وزیر بریتانیا پشت تیریبون سازمان ملل ایران رو "حامی تروریست" خطاب می‌کنه، به قول عزیزی "شیب؟ بام؟ داعش؟ ایران؟" روزنامه‌ها و احزاب مخالف دولت در ایران عروسی راه می‌اندازند
چهار- سالیان دراز است غرب می‌خواهد ایران کشوری گوش به فرمان باشد، این را دکترین غرب و تاریخ می‌گوید، توهم و توهم گرایی نیست، و سالیان دراز است ایران می‌خواهد پیش‌رو ترین کشور در منطقه باشد -سیاست تقویت و حمایت شیعیان سوریه و لبنان علی رغم تصور عموم از زمان شاه شروع شد و مدارک مستدلش موجود هست- امروز ایران نزدیک‌ترین حالت به حالت آرمانی‌ش را دارد، در منطقه قدرتمند است، تاثیرگذار است، نیروهای سیاسی و شبه نظامی دارد و قس علی هذا
پنج - پر واضح است همانظور که تیم مذاکره کننده ایرانی شدیدا خواستار توافق هست، تیم مذاکره کننده آمریکا هم همین قصد را دارد، دولت اوباما و حزب متبوعش برای انتخابات آینده نیاز به تاثیرگذاری مثبت در خاورمیانه دارد، در این آشفته بازار توافق با ایران موجب کمک ایران به آرامش دادن به منطقه می‌شود، این خواسته ایران هم هست، ایران هم می‌خواهد که ازش بخواهند همه چی را آرام کند تا خود و قدرت خود را ثابت کند، اما گویا بریتانیا اینبار عقب افتاده است، دقیقن مثل فرانسه چند ماه پیش که مخالفت راه انداخته بود تا اینکه گویا امتیاز پروژه‌های هسته‌ای ایران بعد از توافق را بهش وعده دادند و راه آمد. چیزی که مسلم است سودآوری این توافق هست، اما بحث برای غربی‌ها این است که کی بیشتر سود کند؟ یا اگر قرار است من کمتر سود کنم می‌خواهم هیچ کس سود نکند، به قولی "دیگی که واسه من نجوشه، می‌خوام سر سگ توش بجوشه" 

۱۳۹۳ مهر ۵, شنبه

باشید

چند وقته میخام نوت بزنم راجع به کارا،حرفا، چیزای "غیر منتظره"‬
‫اینکه هرچی غیر منتظره‌ش بیشتر حال میده، مثلن تولد سورپرایز طور، مثلن بوس یهویی، کلن همه‌چی، حتا خبر بد وقتی خیلی بدتر هست که یهو باشه، غیر منتظره باشه، مثلن فرق هست بین میزان شدت بدیِ خبر فوت پدری که تو کما بوده و فوت کرده یا داشته از سرکار هرروزه برمیگشته تصادف کرده و فوت کرده، جفتی فوت کردن، اما امون از اون غیر منتظره‌هه، یه جای فیلم "هاوس آو کاردز" یکی به یکی دیگه می‌گه "گوشت گوسفندی خوشمزه‌ست که چاقوی سر بریدنش رو ندیده باشه، چون اگر گوسفند چاقو رو ببینه می‌ترسه و ترسش اسیدی تو خونش تزریق می‌کنه که مزه گوشت رو بد می‌کنه" خیلی ریز و قشنگ همین رو می‌گه، همین که غیر منتظره بودن خیلی مهمه، تو کارهاتون بهش توجه داشته باشید تا رستگار شوید...

که راه دراز است نازنین

زوج‌های زشت رو دوست دارم، زوج‌هایی که یکی از طرفین زشت و دیگری خوشگل هست رو بیشتر هم دوست دارم، خیلی مفهوم کلمه "زندگی" هستند برام، خیلی قشنگن، خیلی خوبه که انقد فهم و شعور دارن که می‌دونن قیافه و تیپ مهم نیست، بعد به خودم فکر می‌کنم که چقدر برام مهمه خوشگلی، بعد فکر می‌کنم حرف مردم هم مهمه، البته بیشتر که فکر میکنم غیر قابل باور نمیبینم که روزی من هم از جمله همین زوج‌های "زندگی" بشم، فکر میکنم مقدمه و غلتش باید "دیدم چیزی که تو رابطه‌م دارم برام مهم‌تر و ارزشمندتر از حرف مردم هست" باشه، و حالا تازه درک میکنم(هضم می‌کنم) وقتی که دوستم همین حرف رو راجع به رابطه‌ش بهم زد

۱۳۹۳ شهریور ۱۲, چهارشنبه

سیگار بعدِ چایی، چایی بعدِ سیگار

اگر ریزش/تخریب یه ساختمون 5 طبقه رو دیده باشید شاید درک کنید کمر من چجوری درد می‌کنه، انگار از طبقه سوم دارم می‌شکنم، هر دفعه که از جام تکون می‌خورم، انگار یکی از ستون‌های طبقه سوم ترک می‌خوره، بعضی دفعه‌ها  یکی از ستون‌ها میشکنه، درد می‌گیرم، درد ریزش، درد شکستگی ستون فقرات، البته درد من ارتوپدی نیست، عصبی هست، برای مسائل مالی، برای یه قرارداد، برای اولین قرارداد که بچه‌م، ثمره زندگیم قراره بدون من ببندتش، مثل یک پدر از پشت هواش رو داشتم، دو ماه باهاش سر این قرارداد کار کردم، حالا سپردم دست خودش، خودم بیرون گود وایسادم، نگرانم کار نکنه، نگرانم کم‌کاری کنه، نگرانم، خیلی، به حدی که کمر درد گرفتم...
من هم تا حالا ریختن ساختمون 5 طبقه رو ندیدم، هفته پیش هم به یکی که موبایلش خورده بود زمین می‌گفتم "آخه مال دنیا ارزش داره که به خاطرش خودت رو ناراحت می‌کنی؟"