۱۳۹۱ آبان ۲۸, یکشنبه

هجدهم نوامبر دو هزار و دوازده میلادی

بنده در چه وضعی هستم؟
بنده فردا ظهر آخرین امتاحانم رو دارم، در حالی که هنوز لای کتابم رو باز نکردم، حدود 4 یا 5 پروژه و تحقیق ناتموم این ترمم رو هم حد اکثر تا پس فردا باید تحویل بدم، چرا پس فردا؟ چون 4 شنبه بلیط دارم به سمت وطن، و هنوز پول بلیط رو هم ندادم، باس فردا اون رو هم انجام بدم، پول برق رو هم دو ماهه ندادم، پول اجاره خونه ماه دیگه رو هم باس بریزم، سوال اینه که در چه وضعی هستم، حدود شیش ماهه اتاقم رو تمیز نکردم که عکس قسمت هاییش رو در زیر براتون میذارم، بالای 4 ماهه چندین سوسکه مرده گوشه های اتاق جسدشون باقی مونده، چمدونم رو اوردم تو اتاق اما چمدون میبینم استرس میگیرم، هاردم رو باید خالی بکنم تو هارد اکسترنالم و کلی سریال و فیلم که خاهرم و دوستانم سفارش دادن که براشون دانلود کنم ببرم و من هنوز شروع نکردم و احتمال دانلود این حجم بیشتر از 3 روز طول میکشه، سوغاتی هنوز نخریدم و باید برم تا یه شهره دیگه برای سوغاتی و این حرفا!
یخچالم رو باس خالی کنم و محتویاتش رو بین دوستان پخش کنم برای امور خیریه دانشجویی، فردا بعد از امتاحان یه مصاحبه کاری دارم که ممکنه تا شب طول بکشه و من وختش رو واقعن ندارم، اما خب بدون کار کردن هم که نمیشه زندگی کرد!!! علی ایحال کلیدای خونه رو گم کردم، باس تو این هاگیر واگیر برم کلید جدید هم بزنم، اتاقم هم پر از مورچه شده، از پریروز صبح که عسل خوردم، بشقابش رو نشستم مورچه ها عروسی گرفتن، حالا چرا اینا رو دارم میگم؟ برای ثبت در تاریخ، برای سال دیگه این موقع وختی که اینارو خوندم و دیدم همچنان همینقدر شلخته و بی صاحاب زدگیم بدونم که خیلی خرم!
بعله، با تچکر

پ.ن: در پایان نگارنده شک نداره یه سری کارهای مهم یادش رفته!

۱۳۹۱ آبان ۲۱, یکشنبه

تهران و کوچه هایش یادآور غرور است

مامانم بهم یکی از شیرین ترین اولتیماتوم های عمرم رو داد، قبلنا میگفت "تا فیلان روز میری پول قبضارو پرداخت میکنی تا چوب تو مقعدت نکردم" بعده ها میگفت "از شنبه با کلنگ میزنم تو سرت اگه بخای دانشگا رو بپیچونی" بعد تر ها با داد میگفت "همین امشب با این دختره آشغال همه چی رو تموم میکنی، اسمشم نمیخام بشنوم" بعد تر تر ها میگفت "یه نخ دیگه سیگار دستت ببینم من میدونم و تو"  و امشب مامانم اولتیماتوم داد "تا هفته دیگه پا میشی میای خونه" و چه اولتیماتوم خوشمزه ای...
 مامانم به سنت هر ساله ی خونه، هفتم یا هشتم ماه محرم مراسم داره، این اولتیماتوم از سر خر حمالیای مراسم مامان هست، خیلی شیرینه، اولتیماتوم برگشتن به خونه بعد از نزدیک به یه سال، هعی، دلم قنج میره وقتی بهش فک میکنم، گفتم کسی هم دنبالم نیاد، خودم تاکسی میگیرم، اما شاید هم بیان، خلاصه غرق شدم تو افکارم
یاد ترافیک چمران افتادم، ترافیک صدر، بعد فک کردم کل راه رو میخابم احتمالن، به صدر که برسیم راننده هه بیدارم میکنه میگه داداش کجا برم؟ 
من یهو چشمم رو باز میکنم میبینم "عه، اینجا کجاست؟" میگه "صدریم دیگه، گفتی بیام صدر آدرس میدی" میگم "صدر؟ این پله چیه پس؟" میگه "داداش خیلی وخته نبودیا، دارن دو طبقه ش می کنن" میگم "آهان؛ آره، والا پارسال از کاوه میرفتیم، نه، صبر کن، از کامرانیه هم راه داره، اوه نه، کامرانیه خروجیش اونوره بزرگراهه، همین کاوه رو بپیچ" انگار کن که وافعن دارم به تاکسیه آدرس میدم، همه کوچه پس کوچه ها زنده از جلو چشمم داره رد میشه، وای که فک کردن بهشون هم لذت داره، فک کن بعد از یه سال زنگ در خونه رو بزنم، وااااای (جمع شدن اشک در چشم نویسنده و به روی خود نیاوردن ها)
کلیدم رو همین پریروز گم کردم، کل جا کلیدیم رو، بعده این همه مدت کلید خونه هنوز توش بود، یکی دوبار اومدم در بیارم، اما کار سختی بود، بیخیال شدم!
القصه که تهران شب از تو دور است، تهران همیشه نور است، تهران و کوچه هایش یادآور غرور است

۱۳۹۱ آبان ۱۳, شنبه

از ماست که برماست

از عواملی که موجب فرق بین جوامع دیکتاتور پرور و غیر دیکتاتور پرور میشه، میشه به عضویت جامعه در گروه های اجتماعی مختلف اشاره کرد. در جامعه ما اکثرن عضو سه الی چهار گروه اجتماعی کوچیک هستم، گروه اول گروه کوچم خونواده هست، گروه دوم گروه کوچک دوستان نزدیکمون، گروه سوم گروه کمی گنده تر دوستان دیگرمون و گروه آخر رو همکاران سر کارمون تشکیل میدن که بنا به بزرگی و کوچکی گروه کاریمون موجب شاخص شدن میزان اهمیت کاری که در حال انجامش هستیم میشه.
شاید بشه گفت به همین دلیل هست که گروه اجتماعی دانشجو بودن موجب شده که دانشجو ها عضوهای اکتیو تری در جوامع باشن، چون دانشجو ها ضمن داشتن تعداد بیشتر و بزرگتری گروه دوستانه، گروه های تخصصی رشته خودشون رو دارن، حتا بعضن در گروه اجتماعی مجله دانشگاهشون عضون، و در کشور خودمون در دانشگاه ها گروه های اجتماعی بسیج و انجمن اسلامی داریم که خب پر واضح هست تاثیراتشون به روند کاری و اجتماعی و سیاسی کشور.
بعد از دانشجو ها میبینیم که افراد هنرمند افراد اکتیو تری در جامعه هستن و این هم میتونه به خاطر عضویتشون در گروه های اجتماعی بیشتر باشه، مثل گروه تاتر یا گروه نوازندگی و ازین دست مسایل، و همونطور که شاهدیم در اشل بزرگتر گروه خانه سینما و غیره...
اما متاسفانه مردم جامعه ما نه تنها تلاشی برای عضویت در گروه های مختلف من جمله گروه های خیریه و گروه های همسایه ها و گروه های ورزشی یا غیره نمی کنند، بلکه حتا به علت نداشتن اطلاعات و تمرین کافی دلیلی هم برای این عضویت ها نمیبینن.
همونطور که همه در مدرسه و دانشگاه و سر کار یاد گرفتیم، هیچ کاری بدون تلاش و تمرین به دست نمیاد، ما باید تمرین کنیم کار گروهی و عضویت در گروه های اجتماعی رو و چه جایی بهتر از همین جوامع مجازی که تمرینشون کنیم؟ کارهای تمرینی معمولن نتیجه ندارند، و همونطور که اسمشون هست صرفن تمرین هستند، در دانشگاه وقتی به یک دانشجوی معماری میگن یه مرکز خریدی که موجود هست رو دوباره طراحی کن، مسلمن همه میدونن که طراحیش ساخته نخاهد شد اما صرفن به این دلیل این کار بیهوده رو میکنه که تمرین کرده باشه، که یاد بگیره!
وقتی پیشنهادی میشه مبنی بر قرار دادن عکس یک زندانی سیاسی به جای پروفایل پیکچر هاتون همه میدونیم که کمکی به اون زندانی سیاسی با این کار نمی کنیم، اما این یک تمرین هست، تمرین کار گروهی کردن، تمرین گروه پذیر شدن، تمرین همراه شدن، تمرین یکدست شدن ...
بنابراین انقدر برای پیچوندن همراه شدنتون بهونه نیارید که چه فایده داره، من دوست ندارم، من نمیپسندم و ...
منم تمارین سخت قبل از امتاحانتم رو اصن نمیپسندم، اما راه چاره خاصی هم غیر از تمرین کردن برای قبولی در امتاحانتم نمی بینم...
انقدر غر نزنید برای عضو نبودن و همراه نبودن هاتون...
یکم دست به دست هم بدیم، تمرین کنیم، همین تمرین های بی خطر رو تمرین کنیم...
پاینده باشید

۱۳۹۱ آبان ۱۱, پنجشنبه

گودر

موندم با تایتل "سالگرد گودر" شروع کنم یا با "گودر که بود و چه کرد؟"، مع الوصف در ساگرد گوگل بنا دارم کمی دم بگشایم، برای دوستانی که با با گودر آشنایی ندارند عرض میکنم که گودر جامعه مجازی فارسی زبانان وبلاگ نویس و وبلاگ خوان در گوگل ریدر بود، و شباهتی به مابقی جوامع مجازی فارسی زبانان نداشت، آدم هایی با نام های مستعار دور هم جمع شده بودند و جای خاله زنک بازی ها و عوام بازی های فیس بوکی به هم یاد میدادند و از هم یاد میگرفتند زندگی کردن رو.
گودر از بین رفت، اما گودری گودر های جدید ساخت، گودری های پلاس، گودری های توعیتر، گودری های چیتوزیا و اخیرن گودری های گودر پسر. گودری یاد گرفته که یاد بدهد، هرجا میرود آن جا را نوت محور میکند، حرف میزند، از زندگی میگوید، گودری به جای کپی، تولید میکند. گودری خط میدهد، گودری مینیمال نویسی را باب کرد، گودری مملکته داریم را ساخت، گودری پ نه پ را ساخت، گودری خخخخ گفتن را در کامنت ها و نوت ها یاد داد، گودری به فارسی زبانان کپی رایت را هجی کرد، گفت اگر از نوتی یا مطلبی خوشت آمد، دور از جون گاو کپی پیست نکن، شیر کن، منبع بزن، حرف مفت نزن، برای خودت و دیگران ارزش قایل شو.
گودری فقد در دنیای مجازی مشغول نبود، آدم هایی بودند از جنس خود مردم، شاید کمی حواس جمع تر، نخبه تر، گودری جنبش بود و در جنبش ها حضور داشت، گودری در تاریخ معاصر ایران هم نقش دارد، در جنبش زنان، در همین جنبش سبز خودمان کم نبودند گودری ها، گودری هنوزم هست، همه جا، رشد کرده، بزرگ شده، بیشتر یاد داده، بیشتر یاد گرفته.
پر بی راه نیست که گودری را مرام بدانیم، و در نگاهی کلی تر با توجه به فلسفه مذاهب و آیین ها که برای روشنگری و پیامبری جوامع هستند، گودر را آیین بنامیم، آیینی که میگوید هرچه هستی باش، خاه مسلمان، خاه نصرانی، خاه کلیمی و خاه هرچه که خاستی،واقعیت را دیدی و حق را گفتی و ژرف خاندی و ژرف اندیشیدی گودری هستی، در مسلک هستی،توفیری نمیکند که در مجامع مجازی گودری حاضر باشی، همینکه مرام گودری را حفظ کنی، همینکه فرهنگ والا را ارج نهی، همین که اسیر عوام نگری نشوی، همین که جای کپی، تولید کنی، همین بس است.
گودری ای ندیدم که از بسته شدن گودر ناراحت نباشد، اما خب گودر اگر بسته نمیشد شاید فراگیر نمیشد، همینکه امروز جای یک گودر، چندین گودر داریم، همینکه امروز مرام گودری را هرچند با اسم های دیگه در خیلی از پیج های فیس بوکی میبینیم، همین بس است، این که نوت های من و تو را همچنان میدزند، خب بدزند، من و تو مینویسیم که یاد بگیرند، که فرهنگ بگیرند، چه بهتر که بیشتر پخش شود، بیشتر بخانند.
در پایان جا دارد یادی بکنیم از پات والیانت کبیر و دیگر غایبان/غیب شدندگان گودری.