۱۳۹۲ تیر ۱۰, دوشنبه

لاک بنفش پای در بند


خودت خوب میدانی کار من چقدر استرس دارد، خوب میدانی وقتی جای یه نفر، دو نفری روی بازار هستیم یعنی حساب یکی از سرمایه گذار ها در خطر است، حتا خوب میدانی یه لحظه دیرکرد و غفلت میتواند تمام شبمان را بگا بدهد، میتواند سرمایه مردم را بسوزاند، بعد با این همه دانسته بازهم وقت و بی وقت می آیی، میدانم من روانیم، اما تو که عاقلی، تو باید مراعات کنی، حتا خوب میدانی دوربینم که جزو اعضای بدنم محسوب میشد را کنار گذاشتم تا مبادا از حرص، از اعصاب داغون و از ناراحتی نبودنت عکس‌هایت را پاک کنم، حالا که دو روزیست دوربین را به خانه جدید آوردم، حالا که برای اولین بار بعد از چند ماه دست به دوربین شده‌م، حالا که حساب یکی از اقوام در خطر است و من باید روی بازار باشم و رفیقم از سر درد دیگر نمیتواند اسکرین لپ تاپ را نگاه کند و من شفاهن بهش قیمت را میگویم، حالا این وسط باید عکس های بنفش لاک ناخونت در لواسان را بیاوری جلوی چشمم؟ و حقن که چه استادانه هم عکس گرفته‌م از استادی ناخون هایت در قلبم، میدانم دیگر نمیخانیم، دیگر خیالم راحت است که *هیچ* راه برگشتی نیست، همان شد که میخاستم، دیگر نگرانت نیستم، میترسیدم از میزان عشق زیادت به من نسبت به عشق کم من به تو، حالا دیگر خیالم تخت شده... خیلی جالب شد، هم حرف تو شد و هم حرف من، هم حرف من شد که گفتم تو امسال ازدواج میکنی و هم حرف تو شد که گفتی من تو را عاشق خودم میکنم...

تو ازدواج کردی و من تازه عاشقت شدم، شب و روز رابطه مان بخیر ای لاک بنفش پای در بند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر