دیروز یه پسرهی پاکستانی اسکالرشیپ دکتراش رو گرفت، وقتی بهش تبریک گفتم، انگار که نمک به زخمش پاشیده باشم، گفت "تو دیگه چرا؟ تو که میدونی اُوِر کوآلیفای میشم، تو که میدونی دکترا به هیچ دردی غیر از قاب کردن و زدن سر طاقچه نمیخوره، تو که میدونی ماها چون خاورمیانهای هستیم چارهای غیر از مهندس شدن نداریم، تو که میدونی چون وضع پاکستان خرابه نمیتونم برگردم، تو که میدونی هرچی میکشم از فرهنگ آشغال مملکتم هست، تو که میدونی من اهل درس نیستم، تو که میدونی چون پاکستانی هستم بهم کار خوب ندادن" بقلش کردم گفتم اشکالی نداره، موفق میشی، نگران نباش، و با دوست ایرانیم بهش خندیدیم که یکی دو سال دیگه ما هم میایم پیشت "دونت وری".
شب اومدم خونه، به مامان بابام گفتم "اویس بیچاره اسکالرشیپ دکتراش درست شد، مامان بابام با یک شعف از موفقیتش و احساس ضعف که من ازش عقب هستم باهم گفتن خوش به حال خودش و مامان باباش، خدا کنه سال دیگه تو هم بگیری اسکالرشیپت رو"
شب اومدم خونه، به مامان بابام گفتم "اویس بیچاره اسکالرشیپ دکتراش درست شد، مامان بابام با یک شعف از موفقیتش و احساس ضعف که من ازش عقب هستم باهم گفتن خوش به حال خودش و مامان باباش، خدا کنه سال دیگه تو هم بگیری اسکالرشیپت رو"