۱۳۹۲ خرداد ۲۳, پنجشنبه

بیست چهارم خرداد 92

مسئله: اولین انتخاباتی که در خاطرم هست، انتخابات سال 76 بود، پسر بچه‌ای 8 ساله بودم که خواهرم پوسترهای خاتمی را به خانه آورد، خواهرم رای اولی بود. تنها شعاری که از آن انتخابات  بیادم هست شعار "سلام بر سه سید فاطمی، خمینی و خامنه‌ای و خاتمی" بود، آهنگین بود و من میخاندمش و بازی میکردم، انتخابات بعدی را از آنجا بیاد دارم که مادرم نمی‌خواست رای بدهد و به اصرار منِ 12 ساله راضی به اینکار شد، حتا برگه رای‌ش را جلوی من گذاشت و گفت "خودت بنویس" من هم گفتم "شما بنویسین که خوش خط باشه" و اینطور شد که در هر دوره همه اعضای من به خاتمی رای دادند و رای‌شان پیروز شد. 4 سال بعد 16 ساله شده بودم و رای اولی، ایران نبودم و بنا به حرف‌های خانواده پشتیبان هاشمی شدم، در چت روم‌های یاهو چرخ میزدم و خاتمی را "دکتر خاتمی" خطاب میکردم و سعی میکردم از هاشمی دفاع کنم، در برگه رای خودم هم، خودم نوشتم "آقای اکبر هاشمی بهرمانی" اما هاشمی رییس جمهور نشد، انتخابات مجلس بعدی هم که خواستم شرکت کنم اصلاح طلبان اکثریت رد صلاحیت شده بودند و تازه فهمیده بودم انتخابات را باید تحریم کرد، سال 88، با بیست سال سن تمام قانونی، به "موسوی" رای دادم و برای بار دوم رای من رییس جمهور نشد، آن موقع به این نتیجه رسیده بودم که "عمرن دیگه رای بدم" امروز 24 ساله هستم، پخته تر از همه انتخابات های قبلی، فارغ از رای دادن یا ندادن، حسرت به دل مانده‌م که یکبار کسی که بهش رای میدهم در انتخاباتی پیروز شود، دهه پنجاهی ها را که میبینم به شوخی اما واقعی میپرسم "واقعن نوشتین خاتمی و واقعن هم رای شما خوانده شد؟" واقعن برایم عجیب است که رایم خوانده شود، عادت ندارم به حقم برسم، تا به حال نشده به رییس جمهور بودن رییس جمهورم ببالم.
سوال: سال تولد بنده کدام است؟
1)1367
2)1366
3)1368
4)1988

۱۳۹۲ خرداد ۲۱, سه‌شنبه

12 ژوئن دوهزار و سیزدِه

نده آقا، چه کاریه؟! آدم میشینه تو خونه زیر کولر استراحتشو میکنه، چه کاریه تو این هوای فیلان انقد خودمون رو زحمت بدیم، بریم تا مسجدی پایگاهی کوفتی زهرماری که رای بدیم، من صبح ها حال ندارم تا دسشویی برم، چه برسه به حوزه انتخاباتی، میشینیم تو خونه راحت از اینترنت پیگیر میشیم، اصن میدونی چیه رای ما یه نفر که یه دونه تو سی چل میلیون بیشتر نیست، بدیم یا ندیم اصن کسی متوجه‌ش هم نمیشه 
اصن ما بریم رای بدیم شمارش آرا رو هم سخت میکنیم، نه تنها خودمون اذیت میشیم، اون بندگانِ مهندس، اون مومنین بالله، اون نظر کردگان و به نظر دادگان و نظر پرستان و به نطر نزدیک هستگان، اونها هم اذیت میشن، تو حیطه تخصصیشون، تو مهندسیشون اختلال ایجاد میشه، به هر حال کاغذ سفید رو پر کردن برای آدم راحت تره تا کاغذی که توش محکم نوشته باشه فیلانی، فیلانی رو تبدیل کردن به بیساری کمه کم یه خودکار بیک هزینه میبره، زمان میبره، پس میبینی؟! اصن نمی ارزه، برای همه دردسر درست میشه، بیا بشینیم خونه راحت باشیم رفیق

۱۳۹۲ خرداد ۱۷, جمعه

امروز یک روز است، فردا هم یک روز، همین!


چیزی که در خودش ضرب شود، ضرب در دو نمیشود، به توان میرسد، خوشی که در حین خوشی دیگری بیاید خوشی در خوشی میشود، خیلی خوشی میشود، ایضن غمی که در غمی بیاید 2تا غم نیست، غم به توان 2 است، خیلی غم است، خیلی دپرس است...
ما ایرانی ها خوشیمان یکیست معمولن، یعنی خوش میشویم، خوش در خوش نمیشویم یا کم خوش میشویم اما بای دیفالت به علت اینکه پشت زمینه حکومتی خوشی نداریم، اتوماتیک وار یک غم داریم، حالا خدایی نکرده کوچکترین اتفاق غمناکی که می افتد میشود غم در غم، خیلی میشود، خیلی بزرگ میشود.
اما اینها حرف های ماهاست که غمِ جامعه داریم، ماهایی که یک چیزهایی از بورژوا و پرولتاریا و حکومت توتالیتر و همین زهرماری ها میدانیم، آنها که نمیدانند ازین غم های ما ندارند، بای دیفالت خنثی هستند... شاید راه اشتباست، باید بیخیال شویم، حکومت مال خودشان، ما برویم پرولتاریای الکی خوش خنثایی شویم، بورژوازی سود که ندارد هیچ، ضرر و غم و خودکشی هم دارد.

۱۳۹۲ خرداد ۱۲, یکشنبه

ای جانِ جان، ای جان جانی؛ دوباره بر نمیگردد دیگر جوانی...

از سر جام پا میشم، میرم به سمت در، سوییچ و کلید و موبایل رو میندازم تو جیبم و میرم طبقه سه، سوار ماشین میشم، از خونه میام بیرون، میرم تو خیابون، دو تا چهار راه رد میکنم و جلوی رستوران محلی 24 ساعته وایمیستم، میرم داخل و غذایی سفارش میدم، تا خرتناق میخورم، حساب میکنم و میرم از سوپر مارکت 24 ساعته کنار رستوران سیگار میخرم، سیگار رو شن میکنم و به آسمون نگاه میکنم، از قیافه ماه نشون میده وسط ماه هستیم، وسط ماه قمری، سیگارم رو تموم نکرده یه پلیس از راه میرسه و در خاست پاسپورت میکنه، کپیش رو از داخل ماشین بهش میدم، میگه اصلش رو میخاد، میگم فقط اومدم بیرون که شامم رو بخورم، قبول نمیکنه، کارت دانشجویی رو هم وقع نمینهه، میگه باید تست الکل بدی، میگم ایرادی نداره، میگه تو خط صاف راه برو، با اینکه الکل نخوردم اما نمیتونم، میگه مست هستی و بهم دستبند میزنه، قلبم اومده تو دهنم، میگم بزار زنگ بزنم دوستام برن پاسپورتم رو بیارن، میگه از تو پاسگاه اینکارو میکنیم! میگم خونه م همین چهارراه بالایی هست، بیا با هم بریم بهت نشون بدم، میگ مست هم هستی، باید بریم اداره پلیس، میگم من الکل نخوردم، میگه حالا معلوم میشه، به زور میبرتم اداره پلیس... خب لابد سوالتون اینه که پس من چطوری دارم اینارو مینویسم اگه اداره پلیسم که خب حق با شماست، من تو خونه نشستم و ماتحتم گشادتر از این همه کار رو ساعت 3 نصفه شب انجام دادن هست، خیلی عمق گشادیش بیشتر از رفع گشنگی و سیگار کشیدن هس، اینا که نوشتم فقط فکرها و توجیه های شخصیم برای عمل کردن به گشادی بود، بعله...

۱۳۹۲ خرداد ۱۱, شنبه

گزارش یک جراحی



ساعت 5 بعد از ظهر یکی از تازه کار ها در بازار جهانی طلا خرید(buy) میکند
ساعت 5:30 همه آماده خروج از شرکت میشویم که قیمت طلا سقوط میکند و به ناچار در شرکت میمانیم
ساعت5:45 بازار فقط سیگنال سقوط میدهد و حساب تازه کار منفی میشود
ساعت 6 هوتن حساب تازه کار را در دست میگیرد ، من و علی سنت به سنت و لحظه به لحظه گزارش سیگنال ها را میدهیم
ساعت 6:05 دقیقه علی به هوتن دستور "رول" میدهد، یعنی خرید(buy) دوم به امید پس گرفتن نیمی از ضرر
ساعت 6:20 امیر داد میزند "رول" رُ ببند، هوتن رول را به موقع میبندد و بازار لحظه ای بعد دوباره سقوط میکند، 1/3 ضرر را پوشش میدهیم
ساعت 6:30 یکی از مدیران ارشد که در شرکت مانده است برای درد دل و گفتن برنامه های آینده شرکت وارد بحث با گروه میشود، علی و هوتن مشغول حرف کشیدن از مدیر هندی هستند، امیر همچنان بازار را رصد میکند، مدیر هندی از دهنش در میرود که دو تا از مدیران ارشد از شرکت رفتنی هستند و سودای مدیر ارشد شدن هوتن و علی را پای حرف و کلام مدیر هندی گیر انداخته است
ساعت 7 بازار سقوط میکند، امیر حساب را در دست میگیرد، تا علی و هوتن بیایند حساب را "لاک" (قفل) میکند، لاک کردن به معنی انجام تراکنشی مخالف تراکنش قبلی برای ثابت کردن ضرر است
ساعت 7:15 با یک دلار سود لاک باز میشود 
ساعت 7:30 در حدود نصف سرمایه تازه کار سوخته است، اما تیم جراحی همچنان سخت مشغول است، هوتن با دلالی که قرار است ویزایشان را تمدید کند تماس میگیرد، طرف میگوی همچنان نه پاسپورت ها آماده است نه ویزاها، هوتن شاکی میشود، از نگرانی دزدیده شدن هویتش سر دلال داد میزند، استرس در شرکت موج میزند
ساعت 8 پیک موتوری مک دونالد از راه میرسد و استرس ها را کاهش میدهد
ساعت 8:15 رول دیگری میکنیم و باز هم میزانی از ضرر را بر میگردانیم اما همچنان 1/3 سرمایه در خطر هست، به دلیل میزان زیاد ورود به بازار امکان لاک و رول همزمان نیست و واهمه کال مارجین(بسته شدن حساب) و درواقع به قنا رفتن کل سرمایه تازه کار تمام امیدی که 
مک دونالد به گروه جراحی داده بود از بین میبرد
ساعت 8:30 دوباره با دلال ویزاها تماس گرفته میشود و طرف قسم میخورد که پاسپورت ها را فردا تحویل بدهد
ساعت 8:45 چراغ های شرکت را خاموش میکنیم تا دوربین های حراست نتواند بفهمد ما داخل شرکت سیگار روشن کرده ایم
ساعت 9 همچنان 1/3 سرمایه در خطر است و بحث بر سر لاک کردن و یا قبول کامل ضرر هست، در نهایت طی تماس با مدیر ارشد تصمیم به ماندن در بازار میشود، به هر حال تازه کار جزو سرمایه گذاران محسوب میشود و مدیر ارشد به هیچ وقت دلش نمیخاهد خبر بد به سرمایه گذار ها بدهد، هرچند که مقصر خودشان باشند!
ساعت 9:45 مدیر ارشد گروه بر میگردد شرکت تا مستقیم رصد کند اوضاع را که غیر از اثبات بی سوادی و دادن استرس مضاعف به گروه حاصل دیگری به ارمغان نمی آورد
ساعت 10 گروه همچنان در بحث گیر کرده است، اگر حساب را تا دوشنبه که بازار میشود باز بگذارند ممکن صبح دوشنبه که هنوز وارد شرکت نشده ایم حساب بسوزد و فاجعه به نهایت برسد، اگر حساب را قفل کنیم دوشنبه صبح به علت ضریب پایین حساب امکان رول کردن نخاهد بود و برای همین ممکن است فرصت های طلایی از دست برود
ساعت 10:30 همه خسته تر از ادمه دادن بحث هستند، علی که از همه بزرگتر و با تجربه تر است میگوید حساب را قفل کنیم، هوتن اجرای اوامر میکند، دیگر بالای یک سوم حساب در خطر هست! تصمیم آخر باز کردن لاک در ساعت 5 صبح دوشنبه میشود، یعنی به محض باز شدن بازار باید بیدار بمانیم و ادامه جراحی را ادامه دهیم!
ساعت 11 به خانه جدید علی و هوتن میرویم که کمی دور هم شوخی کنیم و حالمان خوب شود
ساعت 11:30 علی برای آخرین بار بازار را چک میکند که با داد و بیداد بقیه قرار میشود تا دوشنبه صبح هیچ کس دیگر حتا نزدیک به بازار هم نشود! 
ساعت 11:45 یکی به گلدان داخل نشیمن ضربه میزند، همه خشکشان میزند، علی استغفرلا گویان میرود به سمت گلدان، عادت کردیم به صدا های عجیب غریب در این خانه جدید، هوتن که میگوید چند باری با ارواح و اجنه داخل خانه مذاکره هم کرده است! 
ساعت 12:30 علی داد زنان از اتاقش به نشیمن می آید و میگوید حضور فردی را در اتاق حس کرده است
یواش یواش همه به خاب میرویم
ساعت 3 من رفتم به سمت دسشویی مخوف، پایم را که داخل گذاشتم صدایی از رویریم آمد، پریدم داخل نشیمن، همه خاب بودند، برای همین خیلی آرام موبایل و سوییچ و سیگارم را برداشتم و گاز دادم سمت خانه خودم!