فردا 9 صبح امتاحان اقتصاد کلان دارم، از چهارشنبه بعد از ظهر قرار بود با بچه ها دور هم جمع بشیم درس بخونیم، که تو کافی شاپ دانشگا جمع شدیم و قرار شد چون یه عده فرداش یه امتاحان دیگه داشتن همون فرداش درس بخونیم، فرداش که شد من تا 6 بعد از ظهر خابیدم و روز از دستم در رفت، روز از دستم در رفت و امروز تازه فهمیدم که فردا امتاحانه و من حتا جزوه هم ندارم، جاش نشستم سری کامل فیلم اره رو دیدم، خیلی کار احمقانه و بچه گانه ای هست، اما انجامش دادم، و خب یه سودی داشت که به این نتیجه رسیدم من هم باید در یه شرایطی قرار بگیرم که قدر زندگیم رو بدونم، حتا شاید لازم باشه یه چیزی از خودم فدا کنم تا بفهمم زندگی رو نباید اینطوری بگا داد...
خیلی از ماها قدر زندگی هامون رو نمی دونیم، همش به بطالت، به عیاشی، به دلقکی و جنگولک بازی داریم می گذرونیم، نباید زندگی رو گذروند، باید ازش استفاده کرد، باید توش بدست اورد، باید حرف برای گفتن داشت!
مثلن شاید تصمیم بگیرم تا وقتی درس نخوندم این پست رو آپ نکنم، سراغ پلاس و توییتر هم نرم، این خودش یه حرکته، بهتر از همین کاراس، البته پلاس و توییتر و وبلاگ اصن چیزای بدی نیستن، که چه بسا نباشن من به لحاظ روحی تعادلم به هم می خوره!
اما خب همین هم یعنی فدا کردن، شاید فقد به ازای چند ساعت...
پ.ن: خاب دیدم یکی از دخترای کلاس به سکس دعوتم کرد :))) تو کیونم عروسی بودا، عروسی!
خیلی از ماها قدر زندگی هامون رو نمی دونیم، همش به بطالت، به عیاشی، به دلقکی و جنگولک بازی داریم می گذرونیم، نباید زندگی رو گذروند، باید ازش استفاده کرد، باید توش بدست اورد، باید حرف برای گفتن داشت!
مثلن شاید تصمیم بگیرم تا وقتی درس نخوندم این پست رو آپ نکنم، سراغ پلاس و توییتر هم نرم، این خودش یه حرکته، بهتر از همین کاراس، البته پلاس و توییتر و وبلاگ اصن چیزای بدی نیستن، که چه بسا نباشن من به لحاظ روحی تعادلم به هم می خوره!
اما خب همین هم یعنی فدا کردن، شاید فقد به ازای چند ساعت...
پ.ن: خاب دیدم یکی از دخترای کلاس به سکس دعوتم کرد :))) تو کیونم عروسی بودا، عروسی!