۱۳۹۲ اردیبهشت ۹, دوشنبه

آن گنجشکی که ذکر یا علی گرفته است گهگاه سیگاری هم میکشد


یه شرکتایی هستن که همراه با اینترنت بهت تلویزیون و تلفن هم میدن، خب خیلی پکیج خوبی به نظر میاد، ماهی یه اجاره بهای مشخص میدی اینترنت توپ آنلیمیتد با کابل تی وی و تلفن هم میگیری، کلی شبکه رایگان و تماس رایگان با خط های دیگشون رو هم ضمیمه میکنن که فک کنی داری بهترین قرارداد عمرت رو میبندی، در واقعیت هم قرار داد خوبیه واقعن و خوب هم کار میکنه، القصه ما امشب 8 رسیدیم خونه، ناگفته نماند که 5:30 شرکت تعطیل میشه اما به خاطر حجم بالای بارون و جلوگیری از خیس شدگی و سرماخوردگی تا 7 طولش دادیم، بعد هم یه ساعت تو ترافیک بعد از بارون موندیم و خلاصه 8 در خونه رو باز کردیم، خونه آدم باس "هوم سوییت هوم" باشه، یه جوری باشه که درش رو باز میکنی ازش آرامش فوران کنه تو صورتت، اونم بعد از ترافیک، بعد از این همه خستگی، اما از قضا در خونه رو که باز میکنی حس عن "به یاد یکی که نیست افتادن" فوران میکنه تو صورتت، فکر اینکه امروز گفته میاد باهات چت کنه و حالا تو باید تا آخر شب منتظر تماسش بمونی که آیا بیاد یا آیا نیاد، تا لباس عوض میکنی و تلویزیون و کامپیوتر رو روشن میکنی ساعت شده 8:15، ساعت که به 8:30 میرسه با صدای خنده کیری مجری تلویزیون سکندری خوران از چرت میپری و میبینی اصن بهترین چیز در این شرایط کیریِ "صبر کردن" خابه، چراغا رو خاموش میکنی و میری تو اتاق به در و دیوار شب بخیر میگی و کپت رو میذاری، خابی که در روزهای معمولی حوصله سر برترین کار روزت محسوب میشه تو اینجور روزها جزو شیرین ترین اعمالته –در اینجا نگارنده در عین ناباوری حضار میره وضو میگیره و نماز صبحش رو میخونه که قضا نشه- عرض میکردم که راحت میخابی، اصن انگار نه انگار منتظر تماسی هستی، انقد میخابی تا از وفور خاب از خاب بپری، بعد دستت رو دراز میکنی به سمت نزدیک ترین وسیله الکترونیکی تا چراغش روشن شه و بفهمی ساعت اطراف 5 صبح هست، اما خب وسایل الکترونیکی غیر از ساعت چیزای دیگه هم نشونت میدن، مثلن اینکه 4 ساعت پیش یکی برات اس ام اس زده "امیر آقا؛ من برگشتم خونه، بیا حرف بزنیم" و یا نزدیک به همین مضامین که خب 4 ساعت ازون موقع گذشته و طبعن نگارنده اون مسج الان خابه هر جای این دنیا هم که باشه، تو همون حالتی که نور وسیله ارتباطیت چشمت رو تنگ کرده سعی میکنی تایپ کنی" تا الان بیرون بودی؟ کجا بودی؟" و خودت در همون حالت به خودت میتوپی که "به تو چه که کجا بوده، میخای بیشتر حالت گرفته شه که فضولی میکنی؟" بعله، اینارو آدم واقعن به خودش میگه تا خودش رو منصرف کنه. به امید اینکه حالا شاید بیدار باشه از جات پا میشی و سعی میکنی با جمله بندی خوب بگی که خابت برده بود، سعی مکنی از کلمه های ببخشید و شرمنده و اینا استفاده نکنی، سعی داری عزتت رو با پررو بازی به رخ طرف مقابل بکشونی، در حالی که واقعن از خابت پشیمونی، به هرحال دکمه سند رو میزنی، بیشتر از ده ثانیه گذشته و تو همچنان منتظر دیلیوری هستی، احتمال میدی تو اتاق خاب سیگنال ضعیفه، میری تو حال، اونجا دوباره سند میکنی، دوباره دیلیور نمیشه، کامپیوتر رو روشن میکنی، زده نو اکسس تو اینترنت؛ مودم، تلقن، تلویزیون و هر کوفت و زهر مار دیگه ای رو که وصله باهم خاموش روشن میکنی، دوباره منتظر میمونی، باز میزنه نو اینترنت اکسس، تلویزیون رو روشن میکنی، میبینی پیام داده نمیتونه به اینترنت وصل شه با شرکت تماس بگیرید، با همون شرکتی که فک کردی باهاش بهترین قرارداد عمرت رو نوشتی، میخای زنگ بزنی بهشون اما میدونی شماره کاربریت رو میخان، یادته تو مسج هات سیوش کردی، موبایلت رو بر میداری و اینباکست رو شخم میزنی، و این شاید بدترین کار کل هفته ت هست، مسج های ایران، مسج های "دوست دارم،دوست دارم، دوست دارم، امیرم دوست دارم" و نه یکی، دوتا، فارسی و فینگیلیش، و سخت گاییده میشی، و سخت تر فکر میکنی تو چه جوابی به این مسج ها دادی؟ و سخت تر ریده میشه به افکارت که نکنه فقط گفته باشم "منم" از کون گشادی، نکنه قربون صدقه ش نرفته باشم، نکنه کم گذاشتم و خب چیزی که مشخصه همین کم گذاشتنه هس، چیزی که رابطه رو تموم کرد همین کم گذاشتنه و کون گشادت بود، به هر حال شماره کاربریت هم پیدا میشه و زنگ میزنی بهشون، شماره شون مشغوله، دوباره زنگ میزنی بازم مشغوله، دوباره زنگ میزنی و تازه دوزاریت میوفته تلفن هم با اینترنت  قطعه طبعن، با موبایلت زنگ میزنی، یه خانومی از اونور میگه با عرض پوزش از شما مشترک گرامی سرویس موقتا قطع میباشد، با صبر خود بهترین قرارداد عمرتان را پشتیبانی کنید و اینا، چاره ای نیست، قصد پشتیبانی از شرکت رو نداری اما چاره ای هم نیست، اینترنت کلن قطه، ازونجایی هم که من موقع ریدن ایمیل هام رو چک میکنم مِن باب سر نرفتن حوصله زین سبب اینترنت حکم آب رو داره وقتی قطه حتا نمیتونم برینم... 

۱۳۹۲ اردیبهشت ۵, پنجشنبه

و از حال ما اگر میپرسی صلواتی بفرس و رد شو


از خاب پا میشم، میرم زیر دوش، میام بیرون، جلو آینه به خودم زول میزنم، تیغ رو بر میدارم، ته ریش کمرنگ پروفسوری رو قسمتی از تیپ امروزم میکنم، حوله به کمر بسته میرم به سمت کوپه لباس های تازه از رو بند برداشته شده، یه زیر پیرهنی میکشم بالا تنه م، شورت نیست تو لباسای تمیز، میگم "چه بهتر، بدون شورت راحترم اصن" بعد فک میکنم خب اگه فشار شلوار موقع نشستن و برخاستن موجب فعل و انفعالاتی بشه بدون شورت مهار نشدنی نمود پیدا میکنه، شورت دیشب رو که قبل خاب انداختمش کنار تخت میپوشم، شلوار و بلوزم رو تنم میکنم، میرم جلوی آینه گره کراوات رو انقد شل و سفت میکنم تا به اندازه یه بند انگشت پایین شیکمم و روی کمربندم وایسه، دکمه سر دست و گیره کراواتم رو هم خیلی شیک ست میکنم، تمام قد خودمو تو آینه برانداز میکنم "به به، چه شازده ای" ؛ ماشین رو از پارکینگ میارم بیرون، بدون عجله گاز میدم به سمت محل کار...
امروز دقیقن یه روزه مث هر روز، خیابونا همونقد ترافیکه که همیشه هس، من همونقد خوشتیپم که همیشه هستم، دنیا رو هنوز قدرتمندان و قلدران اداره میکنن، ماه به دور زمین میچرخه، زمین به دور خورشید و خورشید کس چرخ میزنه در کهکشان راه شیری، امروز همونقد به تخم دنیا نیستم که همیشه نبودم...

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱, یکشنبه

نقد دین عناد نیست یا تنگ بازی و تنگ نظری در نیارین

اینکه بی‌دین‌ها آدمای بهتری هستن اصلن به معنی اینکه دین داران اگه درست به مباحث دینی بپردازن آدمای بهتری میشن نیست، بحث مفصل تر و عمیق تر هست، بحث اینه که هرچند در اصول دین عدالت و براربری نهفته شده، اما رسمن در قرآن گفته شده مسلمانان برادر همدیگر هستند، یعنی کفار(بی دین ها) برادر شما نیستند، یعنی کفار برابر با شما نیستند، یعنی نه اینکه ما(خدا و دار و دسته‌ش) بین شما و کفار فرق میذاریم، بلکه شما در زندگی خود باید بین خودتون و کفار فرق قائل شید، یعنی عدالت و برابری رو رعایت نکنید، همه رو باهم مساوی نپندارید، فرق بذارید، خودی و غیر خودی داشته باشید و قص علی هذا...

۱۳۹۲ فروردین ۲۶, دوشنبه

اولین بار که راز داوینچی رو خوندم فک میکردم چرا من مسلمون باید رمانی رو بخونم که در مورد مسیحیته؟! 
چندی پیش به دوستی مذهبی معرفیش کردم و حالا ازش پرسیدم آیا خوندیش؟! بهم گفت دیدم راجع به مسیحیت هس و به من ربطی نداره برای همین نخوندمش، به اون که نگفتم اما واقعیت همینه که چون به ما ربطی نداره چون ما بهش تعصبی نداریم باید بخونیمش، این موجب میشه بدون تعصب و بدون احساس به مسایل فکر کنیم، به اینکه آیا واقعن مباحث اساسی مذهبی قابل به چالش کشیده شدن نیستن؟! این بدون تعصب فکر کردن در همه مباحث میتونه کمک کنه تا حقیقت نگر بشیم، مثلن در روابط شخصی و احساسی، وختی در مورد خودمون مسایل باشه نمیتونیم منطقی و واقع گرایانه تصمیم بگیریم، اما همون مسایل رو وختی به عنوان شخص ثالث میبینمشون برامون فرق میکنن...

۱۳۹۲ فروردین ۲۲, پنجشنبه

مرد شو ارنه روزي كار جهان سر آيد


وسط بزرگراه مانده ام گاز بدم، سيگارم را از پنجره بتكانم يا سعي كنم برنامه فردايم را ميان آن همه اسباب كه تا خرتناق ماشينم را پر كرده است بچينم!  اول فكر ميكنم خب صبح ميرم سركار، سريع اضافه ميكنم قبل از سر كار بايد چمدانم را خالي كنم تا در راه برگشت باقي مانده وسايلم را داخلش بريزم، بعد يادم مي آيد لباس براي فردايم نشسته م، دوباره فكر ميكنم خب الان ميروم ميشورم، هرچي حساب ميكنم ميبينم در همين ٥ ساعت مانده به سركار رفتن كه لباسم خشك نميشود، تازه خشك هم بشود به اتو كه نميرسم، گفتم "سگ خور، لباس همين امروزم را دوباره ميپوشم اما خب جالب نيست يه لباس را به طور متوالي بپوشم، اصن تخمم كه جالب نيست، وسط اسباب كشي به تخمم كه جالب نيست، دهع، همش نظر مردم، آلت در نظر مردم" تا حرف از آلت و تخم و اينها شد يادم افتاد ديشب به هم زديم، انقدر سرم شلوغ است كه سعي ميكنم به اين يكي درد ديگر فكر نكنم، ميگويم تخمم كه بهم زديم، اصن چه بهتر، الان باس نگران توضيح دادن از صبح كجا بودم و اينها هم ميبودم، البته از حق نبايد گذشت كه گير بود، اما زياد نه، مرامي گير نميداد شايدم از ترس اينكه من اخلاقم سگ ميشد وختي گير ميداد گير نميداد، به هر حال خدايش حفظش كند، دوس داشتني است ماشالا؛ ماشالا كه ميگويم ياد مامان ميوفتم، اگر امشب مرا ميديد كه تنهايي در غربت اسباب كشي ميكنم و اينطور دارم با مديريت زندگي م سخت كلنجار ميروم و به قولي روي پاي خودم ايستادم با همه تنهايي و مشكلاتم و نياز به بني بشري ندارم لابد ميگفت ماشالا مردي شدي، اما حالا كه نميبيند، به هر حال جايش خاليست، البته فقط به همين اندازه تعريف كردن ازم جايش خالي هست و الا بيشتر بخاهد باشد ميخواهد غر بزند كه چرا لباس هايت را ريختي تو نايلون هاي زباله براي اسباب كشي و ازين قضايا و حالا خر بيار و توضيح بده كه نايلون هاي زباله دم دست ترين و محكم ترين و راحت ترين وسيله براي جابه جايي وسايل ميباشد، علي ايحال كمبود خاب عجيبي دارم و تنهايي در بزرگراه هم گاز ميدهم، هم سيگارم را ميتكانم هم برنامه فردايم را ميريزم...

۱۳۹۲ فروردین ۱۳, سه‌شنبه

کبوتری که جیک جیک میکند، سیگار هم میکشد

صبح از خاب بیدار شدم، حالم زهر مار بود، انقدری زهر مار که دیدم حالش را ندارم و دوباره خابیدم تا ظهر شد، ظهر هم که پاشدم دیدم همچنان همان وضعیت هست، تعجب کردم، آدم که صبح ها پا میشود که نباید انقدر زهر مار باشد، نباید انقدر نخاهد پا شود، ژیژک(فیلسوف اروپایی عصر حاضر) صحبتی دارد مبنی بر اینکه مردم دنیا از اتفاقات و تغییرات میترسند، برای همین صبر نمیکنند تا اتفاق بیوفتد، مثل وختی که بچه ای میداند به محض پایان دادن به حرف هایش مادر پدرش قرار است مجازاتش کنند و به همین دلیل همش حرف میزند و دوست ندارد حرفش را تمام کند، میشود حتا گفت مثل قانون پایستگی انرژی نیوتون، همونطور که ماده حال تغییر ندارد انسان هم ندارد. این، برای منی که گشادی از شاخصه های زندگی شخصیم هست کاملن قابل درک هست، اما درد اینها نیست، لامصب زهر است، دهنم را تلخ کرده است؛ زهر مار پدر سگیست.
فکری میشوم، دهنم رو دوباره مزه میکنم، مطمئنم که دفعه اولم نیست که همچین مزه ای را تجربه میکنم، مزه زهر مارست بی شک، مزه ای که آدم میخاهد باز هم بخابد تا تحملش نکند، تا ازش فرار کند، دیدید وختی یه بو را بعد از چند سال میشنوید چند دقیقه ای طول میکشد تا خاطره اش برایتان بازسازی شود، مثلن در یک مهمانی هنگام چاق سلامتی و ماچ و بوس، متوجه میشوید روبریتان بوی خیلی خوبی میدهد، خوشتان می آید، بعد که باز هم بو میکنید و اینا یکهو یادتان می آید این بو را همان میداد که چهار سال پیش بهتان خیانت کرد، خب به هرحال عشق که از بین رفتنی نیست، فقط فراموش میشود، شما هم بو را فراموش کرده بودید...
بو و مزه همجنسند لا مصب ها! مزه زهر مار من هم همان مزه زهر ماریست که بعد از یک شب گریه کردن از خاب که بیدار شدم دهنم میداد، مزه زهر مار میداد، مزه زنگ محکم پایان رابطه، آن موقع ها کم سن تر بودم و دفعه اول بود که مزه را میچشیدم، اینبار بعد از چهار سال بالاخره مزه زهر ماریش آمده، البته من اهل این خرافات نیستم، زور خودم را میزنم، تلاشم رو برای حفظ همین طناب های نسبتن نازک رابطه مون، هرچند از راه دور، هر چند لانگ دیستنس میکنم. اما خب دیشب هم خوب نخابیدم، با گریه که نه، اما همان بدون خدافظی و برخوردای سرد دو طرف و هر کس طرف خود را گرفتن و کوتاه نیامدن ها و اینها، همه اینها مزه داد، مزه زهر مار...