از سر جام پا میشم، میرم به سمت در، سوییچ و کلید و موبایل رو میندازم تو جیبم و میرم طبقه سه، سوار ماشین میشم، از خونه میام بیرون، میرم تو خیابون، دو تا چهار راه رد میکنم و جلوی رستوران محلی 24 ساعته وایمیستم، میرم داخل و غذایی سفارش میدم، تا خرتناق میخورم، حساب میکنم و میرم از سوپر مارکت 24 ساعته کنار رستوران سیگار میخرم، سیگار رو شن میکنم و به آسمون نگاه میکنم، از قیافه ماه نشون میده وسط ماه هستیم، وسط ماه قمری، سیگارم رو تموم نکرده یه پلیس از راه میرسه و در خاست پاسپورت میکنه، کپیش رو از داخل ماشین بهش میدم، میگه اصلش رو میخاد، میگم فقط اومدم بیرون که شامم رو بخورم، قبول نمیکنه، کارت دانشجویی رو هم وقع نمینهه، میگه باید تست الکل بدی، میگم ایرادی نداره، میگه تو خط صاف راه برو، با اینکه الکل نخوردم اما نمیتونم، میگه مست هستی و بهم دستبند میزنه، قلبم اومده تو دهنم، میگم بزار زنگ بزنم دوستام برن پاسپورتم رو بیارن، میگه از تو پاسگاه اینکارو میکنیم! میگم خونه م همین چهارراه بالایی هست، بیا با هم بریم بهت نشون بدم، میگ مست هم هستی، باید بریم اداره پلیس، میگم من الکل نخوردم، میگه حالا معلوم میشه، به زور میبرتم اداره پلیس... خب لابد سوالتون اینه که پس من چطوری دارم اینارو مینویسم اگه اداره پلیسم که خب حق با شماست، من تو خونه نشستم و ماتحتم گشادتر از این همه کار رو ساعت 3 نصفه شب انجام دادن هست، خیلی عمق گشادیش بیشتر از رفع گشنگی و سیگار کشیدن هس، اینا که نوشتم فقط فکرها و توجیه های شخصیم برای عمل کردن به گشادی بود، بعله...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر