۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۶, شنبه

كافر همه را به دين خود پندارد...

در يكي از معابد خلوت چيني ها با دوست دنيا ديده اي نشسته بودم و دنبال راهنمايي مي گشتيم كه برايمان نمادها و داستان هاي آدم هاي آن ديار را شرح دهد... براي من حال معبد نزديك بود به حال عرفاني امامزاده هاي خلوت وسط جاده! آنها كه حتا بعضن از روي حماقت و سادگي جماعتي ايجاد شده بودند، آنها كه همه مي گفتن كه شنيده اند كه مرده اي را زنده كرده و كوري را بينا و زن باكره اي را حامله و اما همه از كسي شنيده بودند ... با تمام تخيلي بودنشان من برايشان احترامي از روي احساس قايل هستم، احترام و شايد ارادتي از دل!! اين يكي هم بوي داستان مي داد، بوي عرفان سادگي، كه به لحاظ رواني بودش بهتر از نبودش براي جماعت دور و اطرافش بود... هرچه پرسيديم كسي جوابگو نبود! وختي خواستيم بيرون بيايم دوستم گفت گويا فقط ما مسلمانان هستيم كه به اصرار مي خواهيم تبليغ و تدبير كنيم دينمان را...! گويا بقيه بيشتر از ما به آيه لكم دينكم وليدين اصرار دارند تا ما... دست خودم نبود كه به فكرم رسيد ضرب المثلي قديمي را كه مي گويد كافر همه را به كيش خود پندارد... نه كه ما كافر باشيم، و نه كه من ضد دين باشم! اما خب ما اصرار داريم كه صرفن ما مي گوييم و صرفن هم ما درست مي گوييم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر