۱۳۹۱ اسفند ۱۱, جمعه

رويايي دارم؛ روياي آزادي ...


مگر چند بار خوشي و شانس سراغ آدمها مي آيد؟هاع؟ شما خودت را بگذار جاي آن دختر سي و خورده اي ساله كه يكهو مردي نزديك به شصت ساله عاشقش شده، از قضا مرد مقيم كشور توسعه يافته اي هم هست، و شايد از قضاتر دختر خسته از جامعه كثيف دور و برش، خسته از مجردي در جامعه خسته جهان سومي اش عست، همچين شانسي را تصور كن، خب حالا همه چيز براي دختر شيرين است، در هواپيما نشسته اند و دختر سر مست از اميد به آينده حواسي برايش نمانده كه دور و بر را هم بپايد، براي همين بلند بلند ميخندد، نه كه بلند بلند خنديدن بد باشد، كه شما خواننده گرامي اگر نميداني نگارنده با دگميسم مخالفت عديده دارد، نگارنده شخصن درخواست دارد كه زين سبب را با همين پيش فرض هاي روشن فكرانه بخواني، در اصلِ موضوع نگارنده اصلن مشكلي ندارد فقد صرفن دارد داستان سرايي رفتار شناسانه اي را تصوير ميكند از بي حواسي هاي ما آدمهاي معمولي بي حواس، القصه دختر ميخندد و بي شك خنده ايرادي ندارد مگر اينكه ٣ نصفه شب باشد و بقيه مسافران خواب باشند، خب شما هم اگر هم سفر همچين زوجي باشي احتمالن شاكي چشم غره اي بهشام ميروي، اما جمله اول پست را دوباره بخوان، مگر چند بار خوشي و شانس به سراغ آدمها مي آيد؟! حالا كه به سراغ بني بشري آمده واقعن خيال ميكني جايش بودي ناراحتي دغل هم سفران برايت مهم بود؟!
نه كه بگويم ناراحتي ديگران براي دخترك مهم نباشد، خير؛ خوشي سرمستي آدمي را مست ميكند و آدمي اصلن يادش ميرود ديگران را...
زين سبب نگارنده در پايان از همه طرفين ماجرا و ماجراها خواستار است همديگر را بيشتر ببينند.
و من الله توفيق

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر