۱۳۹۲ دی ۵, پنجشنبه

اسب وحشی، اسب رام

احتمالن سر خودش هم اومده، رییسم هم مثل من آدم سرکشی بوده، احتمالن بالادستی خودش مثل خودش که بالا دستی من هست، یک روز آنچنان به زمین زده‌ش که مجبور به کرنش شده، امروز کرنش کردم در برابرش، مجبورم کرد، بوی الرحمانم را در آورده در کل شرکت، نه مهمانی خصوصی میبرتم، نه نهار هیئت مدیره، انگار نه انگار که از مدیران ارشد شرکتم، از طرف دیگران پیغام رسانده یا کرنش میکنی یا گم میشی از شعبه من بیرون! و بسته، بقیه شعبه ها رو هم برایم بسته، تحریمم، باید پروتکل الحاقی را امضا کنم و تن بدم به کارمندیش، دوره همان دوره برده داری‌ست، فقط مدل قرن 21! اسمم را گذاشته‌اند مدیر ارشد جای برده ارشد! رییس هم برده روسایش هست، همه برده بالادستی، یا همین است یا هیچی نیست، با اکراه کرنش کردم، با فخر حتا زحمت نداد جمله ای بکار ببرد، فقط گفت اوکی، یعنی پیام دریافت شد، یعنی باریکلا، از فردا بیشتر کرنش میکنی، و میخاهم از فردا بیشتر کرنش کنم، راستش حس بدی هم نبود، اولش سخت بود، قبل از انجامش سخت بود، وقتی انجامش دادم حس سبکی کردم، حس کردم حق دارد، من زیاد پررو بازی در آوردم، انگار که خونه خاله است، هر ساعتی میخاهم میروم و هر ساعتی میخاهم می‌آیم بیرون، کارت ورود و خروج نمیزنم، به کسی گزارش نمیدهم، خیر سرم مدیر ارشدم، مدیر ارشد که نباید توضیح بدهد، باید نتیجه بدهد که میدادم، اما گرفت؛ همه چیز را گرفت؛ گفت گزارش میدهی، گفت مثل کارمندهای معمولی هم گزارش میدهی، گزارش دقیق! و کرنش کردم، گزارش دادم... نمیدانم بعدش چه میشود، فعلن قصد دارم به محض پیدا کردن اولین فرصت لگد بزنم به کون همه شرکت، اما بقیه میگویند دارد آدمت میکند، درس میگیری و میمانی، اما جدن شوخی ندارد، من هم ندارم، گفته اگر ذره ای کرنش نکنم خردم میکند، گفته میداند منتظر اولین فرصت خاهم بود و آرزوی اولین فرصت را باید به گور ببرم، یا گورم را گم میکنم یا کرنش میکنم، مثل یک کارمند معمولی... راستش خیلی ترسیده‌م، هنوز تصمیمی ندارم، کرنش میکنم، راهی ندارم، شاید درس بگیرم، شاید درس بدهم!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر