۱۳۹۳ شهریور ۱۲, چهارشنبه

سیگار بعدِ چایی، چایی بعدِ سیگار

اگر ریزش/تخریب یه ساختمون 5 طبقه رو دیده باشید شاید درک کنید کمر من چجوری درد می‌کنه، انگار از طبقه سوم دارم می‌شکنم، هر دفعه که از جام تکون می‌خورم، انگار یکی از ستون‌های طبقه سوم ترک می‌خوره، بعضی دفعه‌ها  یکی از ستون‌ها میشکنه، درد می‌گیرم، درد ریزش، درد شکستگی ستون فقرات، البته درد من ارتوپدی نیست، عصبی هست، برای مسائل مالی، برای یه قرارداد، برای اولین قرارداد که بچه‌م، ثمره زندگیم قراره بدون من ببندتش، مثل یک پدر از پشت هواش رو داشتم، دو ماه باهاش سر این قرارداد کار کردم، حالا سپردم دست خودش، خودم بیرون گود وایسادم، نگرانم کار نکنه، نگرانم کم‌کاری کنه، نگرانم، خیلی، به حدی که کمر درد گرفتم...
من هم تا حالا ریختن ساختمون 5 طبقه رو ندیدم، هفته پیش هم به یکی که موبایلش خورده بود زمین می‌گفتم "آخه مال دنیا ارزش داره که به خاطرش خودت رو ناراحت می‌کنی؟"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر