۱۳۹۳ فروردین ۳۱, یکشنبه

خنجر زدم خوب نشد

1. چند ماهی بود دلم نگرفته بود، نمیدونم، شاید چون بعد از چندماه تنها هستم اینطور شدم، یعنی صبح که پا میشی مامانت بهت غر میزنه باعث میشه یادت بیوفته دردسر بزرگتری از دل گرفتگی داری که اسمش خونواده‌س، من برخلاف اکثریت فکر می‌کنم دل‌گرفتگی چیز خوبیه، چون دل‌گرفتگی یه چیزیه مث سرماخوردگی، اگه آدم یکی دوسال سرما نخوره، احتمال سرطان گرفتنش بیشتر می‌شه، دل‌گرفتگی هم پادزهر تولید می‌کنه و ضمنن مثل هر کنتراست دیگه‌ای به خوشحالی و خوشگذرونی معنی میده، پس چیز خوبیه، می‌بینین گُلایِ تویِ خونه پایِ دستگاه‌هایِ الکترونیکی نشسته‌یِ خورده‌بورژوا چقد راحت دیدگاه آدم نسبت به مسائل تغییر پیدا می‌کنه؟ البته هیچکس حاضر نیست تغییر دیدگاهش رو بیان کنه، منم ازتون انتظاری ندارم.
2. دیشب رفتم سراغ وبلاگ حسین نوروزی و بانو، خیلی از وبلاگا و آدما رو کامل نمی‌خونم که بتونم همیشه بخونمشون که یه وقت تموم نشن، حسین و آهنگ پشت زمینه‌ش چندماهیه رفته، از همونجا دلم گرفت، همونجا که دیدم نامه جعفری بعد از خبر مرگش رسیده، نامرد حتی توضیحات وبلاگ رو هم برداشته، حسین که ازین اخلاقا نداشت آخه؛ خلاصه که گاوخونی مرده از بس که جان ندارد.
3. سه نمیاد، سه ربع هست نشستم تایپ میکنم، سیگار روشن میکنم، سیگار خاموش میشه، پاک میکنم و باز هم سه نمیاد، آخه سه ربطی به دل‌گرفتگی نداره، سه تلفنی بود که بهم شد و تا اومدم بگم چقد دلم برات تنگ بود، چقد کار خوبی کردی زنگ زدی، گفت "امیر؛ دوستم میخاد بره انگلیس، چون یکی رو که دوس داره رفته انگلیس" و بعد از چند دقیقه‌ای حلاجی ماجرا متوجه شدیم فوق لیسناس ادبیات عرب دانشگاه‌های سراسری کشور اسکاتلند و انگلیس را یکی شمرده است، سه اینها هستن که هی پیگیر فوتبال هستند و من درکشان نمی‌کنم، سه من هستم و فکر بیگ‌بنگ، سه طرح تجاری "از هیچی شرکت تجاری چند ملیتی ساختن" هست، سه من و شیکمم و کون گشاد و باشگاهی که روزهای تعطیل زودتر میبندد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر