۱۳۹۲ مهر ۱۲, جمعه

تایتل در حین ویرایش پاک شد

تازگی کرور کرور پول خرج نیاز هایم می‌کنم، قبلن‌ها برای هر کدامشان فکر میکردم، وقت میگذاشتم، سرمایه گذاری زمانی/روحی/عاطفی می‌کردم، اما الآن به جایشان پول می‌دهم، گشنه می‌شوم زنگ می‌زنم فیلان غذای گرون را بیاورند، دلم سیگار فیلان می‌خواهد، می‌روم از خفن‌ترین مرکز خرید شهر ابتیاع می‌کنم، نه که پولدار شده باشم، فقط اینکه نزدیک ترین رستوران و نزدیک ترین مرکز خرید از قضا گران ترین هایشان هستند، ماتحت مبارک از هر روزِ عادی زندگی گشادتر است، بی حوصله تر است، یک تخته که چه عرض کنم، کمِ کم پنج شش تخته‌‌ش جابه‌جاست، همه اینها بی‌ایراد است، میخاهم، میکنم، آخر ماه هم اگر بگا میروم، خودم تنهایی بگا میروم، به کسی ربطی ندارد شکر خدا، اما مشکل اصلی آنجا شروع شد که آدم‌های دور و برم متوجه شدند برای ترفیع نیاز جنسی‌م هم پول خرج می‌کنم، خب بله، چندش به نظر می‌رسد، از چندشی گذشته انگ بی عرضه‌گی‌ست که به کون آدم میچسبانند، بی عرضه هم شاید شدم، اما از آن مهم تر به نظرم حال است، حال ندارم، حال لاس زدن ندارم، حال دنبال دختر بودن ندارم، با جای شلوغی به نام کلاب زیاد سر سازگاری ندارم، البته خوش می‌گذرد، اما نه برای یافتن هم‌خوابه، برای مست کردن و های شدن و الکی برای خود با بیس آهنگ سر کوبیدن به هوا، فقط همینش خوب است که چشمت را ببندی و سر بکوبی به هوا، در واقع علتی هم که این حال می‌دهد این است که دلت می‌خواهد سر بکوبی به دیوار، اما دیوار درد دارد، برای همین می‌کوبی به هوا، خلاصه می‌گفتم که مشکل از همینجا شروع شد، همینجا که آدم‌ها از کارهایم سر در آوردند، تحت تاثیر قضاوت هایشان مجبور شدم توضیح دهم که حس رییس بودن را دوست دارم، ارضا می‌شوم وقتی بدون هیچ دردسر و لاس و ناز کشیدن و کوفت و زهر ماری از میان 20 دختری که کسکش محترم جلویم به صف می‌کند یک یا دو تا را انتخاب می‌کنم،  من انتخاب می‌کنم و من دستور می‌دهم، و من می‌گویم چه بکند، چه نکند، هر چقدر چندش آور، اما من راحتم، به هر حال همین بهتر از چندی پیش است که آلتم انگار بی حس شده بود، کاری به کارم نداشت، بعد از آن اتفاق کذایی، آن خبر ناگوار مرگ عزیزی که که انگار کرده بودم خودم کشتمش و به همین علت، آلت که نه، کلن بی حس بودم، حالا توانسته‌م حس هایی را برگردانم، اما هنوز بی‌حالم؛ آی آدم‌ها که در ساحل نشسته، سن‌ایچ می‌نوشید، یک نفر داد جان، آن وسط و من مقصر درجه یک مرگش بودم، پس جای قضاوت های کسشر صد من یه غازتان، یاد بگیرید نظرتان را القا نکنید
والسلام

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر