۱۳۹۲ شهریور ۲۵, دوشنبه

صبح همگی رنگ و وارنگی، مال من اسهالی فسفری

وقتی تصمیم میگیرم باهات زندگی کنم، وقتی میخای درس بخونی، میگم خب میای پیش خودم میخونی، منم کار میکنم یکم پول جمع میکنیم، وقتی فعل هام از اول شخص مفرد به جمع با تو تبدیل میشه، وقتی راه رو که اشتباه میرم خیالم تخته تو کنارم نشستی و بهم خوش میگذره،حوصله‌م سر نمیره، حالا اصن انقدر بریم تا برسیم اونور کهکشونا، وقتی هستی، وقتی ازت خواستگاری میکنم، وقتی قبول میکنی، وقتی میخام برات بمیرم،وقتی تورو میخام، وقتی هیشکی به چشمم نمیاد، وقتی دیگه فقط تورو میخام...
وقتی همه اینا نباید تو خواب می بود! 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر