۱۳۹۲ مهر ۱۶, سه‌شنبه

گُدار سومی جان جان، دیدارِ جانه

از بعد از شکست عشقیه خودم رفتم پیش مشاور، بعدش رفتم پیش همون مشاور دوره مشاور گذروندم و واستادم کنار دستش یکم مشاوره یاد گرفتم، از همون موقع پایه ثابت زندگیم شد گوش دادن به حرفای آدم‌ها و قضاوت نکردنشون، پارسال این موقع ها شروع کردم به یکی که نمیشناختمش مجازی مشاوره دادن، دفعه سومی که باهاش چت میکردم، اون حرف میزد و من گریه میکردم و هی از خودم میپرسیدم چرا؟ به هر حال تو اون وضعیت غربتِ پارسال عجیب هم نبود، دفعه چهارم فهمیدم طرف رو تو دنیای واقعی میشناسم متاسفانه، بعده ها که اومدم ایران شد دوس دخترم، اغراق نکنم یکی از بهترین دوران های زندگیم رو باهاش داشتم بس که شبیه هم بودیم، اما خب به دلایل بچه گانه ای من نذاشتم عاشق هم شیم، هرچند که اون گفت شدیم و القصه جدا شده نشده اون به اولین خواستگار بله گفت، الان داشتم نوتای پارسال رو میخوندم، دیدم زده بوده "اگه کسیو ندارین که تو بحرانای روحی بشینه پای حرفاتون بدونه اینکه قضاوتتون کنه, راهکار بده بدونه اینکه در پی اثبات تجربه های تلخترِ خودش باشه, به مسیر عقلانیت برتون گردونه بدونه اینکه مسیر قبلیو تحقیر کنه, چرا زنده ین هنوز؟" خواستم براش بزنم من هنوزم میتونم همون مشاوره باشم، دیدم حرفم مسخره‌ست، براش نزدم، گفتم لاقل نوت وبلاگم بکنمش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر