۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۷, سه‌شنبه

مانند یک سوزن نوک تیز در کف پایم حتا بدون وازلین

در قهقرای وضعیتی که دارم یواشکی ده لو خوشگله رو وسط بازی چهاربرگ در ورق های خودم قرار میدم، به دوستام میگم کواکبیان کسکش رنگ سبز و دولت اصلاحات رو شعار انتخاباتی کرده تا حواسشون پرت بشه از حرف قبلی که گفتم دوس دخترم شروع کرده به نوتای عاشقانه برای نامزدش زدن در حالی که داشتم دوتا گیشنیز رو زمین رو بدون هیچ کارتی بر میداشتم، و خب واقعیت این هست درسته که بازی رو من بردم سر تقلب هام، اما اوسگلیه دوستام باعث نشد از حسودیم نسبت به نوتای عاشقانه درجه یک آدمی برای آدم دیگر که دیگر آدم من نیست کم بشه، و امید رو باید اون روزی که مادرم بهم شیر میداد در من خشک میکرد که امروز اینطور منتظرش نشینم در نوت های آدم هایی که با من دوست معمولی هستند و جاش کاش میتوانستم واقعن از کواکبیان متنفر باشم تا در پس انتهایی دلم نگم شاید هم توانست مرد سبز در حصر مارا آزاد کند، و همین امید کیری ترین لحاظات تاریک شیطنت های مسخره من با دوستانم را مثل برق تبدیل به زهر مار میکند تا سر دردم را تقصیر دود سیگار بندازم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر