۱۳۹۱ تیر ۱۵, پنجشنبه

گاهی که نه، بیش از گاهی دلمان تنگ میشود

سه ظهر از خاب پاشدم و ازینکه جای صبحانه و نهار یه بیسکوییت خوردم با آب پرتقال فشارم افتاده و سر درد خفیفی دارم، بوی سیگار هم احتمالن بی تاثیر نیست، اما خب وقتی کلن فازت بی حالی و بیخیالیه دیگه چه فرقی میکنه کلن؟
رفتم فیس بوک دیدم خاهرم دیشب کلی دلش برام تنگ شده و روز برادر اعلام کرده و چنتا عکس توپ ازم گذاشته، هم کلی دلم باز شد و خوشحال شدم هم دلم برای خاهرم بیشتر از قبل تنگ شد، تو عکسای پارسال خیلی با شخصیت تر و خوشتیپ تر هستم، این روزا دیگه مث اون موقع ها به لباسام توجه نمی کنم که حتمن شیک باشم، الان می پوشم و میریم بیرون! تو خونه هم که اصن اگه لباس تنم باشه باید صلوات فرستاد...
یه عکس خاهرم گذاشته از پارسال که مجریه جشن غدیر بودم، به مناسبت نیمه شعبان گذاشته، راس میگه، ایران بودم الان مجریه نیمه شعبان بودم، اما دیشب اصن نمیدونستم نیمه شعبانه، رفتم خونه یه سری اوباش داغون که داشتن وید می کشیدن، منم چند پوک زدم، اما تخممون رو هم نگرفت چه برسه به فضا و اینا، بعد دیگه دلم طاقت نیاورد زنگ زدم به خاهرم، گف عکسارو دیدی؟ گفتم آره عزیزم خیلی باحال بودن، مرسی. بعد گفت دیروز ریختن خونه مامان بابا دیش هارو خیلی وحشیانه از بالا پشت بوم پرت کردن پایین، پسر همسایه میخاسته بره دعوا کنه که آدم باشین دیوثا، ننه باباش نذاشتن، بعدن خانوم همسایه امده به مامان من گفته خوب شده امیر نیست و الا با محمد(پسر اونا) باید میرفتیم از کلانتری درشون میوردیم، خعلی اصبانی شدم، آخه مادر به خطا دیش میخای جمع کنی بکن، از بالا پشت بوم پرت کردنت پایین چه صیغه ایه؟ مردم رو ترسوندن چه نوع حکومتیه آخه؟
خلاصه بد مملکتی شده، دیشب سه تا مرد 35 ساله دیدم که رفته بودن برن اندونزی و از اونجا هم با کشتی برن استرالیا ،تو فرودگاه جاکارتا چون با 10/12 تا دیگه عین خودشون هم سفر شده بودن برگردونده بودنشون مالزی...
کلی هم بهشون توهین کرده بودن و اذیتشون کرده بودن! خلاصه خوووب مملکتی درست کردن برامون!
در مجموع خیلی دلم برای همه و برای ایران و همه چی تنگ شده!
خیلی دوست داشتم نیمه شعبان امسال هم با گروه متدین و مدرن و همه چی تموم پدر مهربان بازم جشن برگزار کنم...
نشد!
سال دیگه هم احتمالش از امسال کمتره که بشه...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر