۱۳۹۳ آبان ۲۹, پنجشنبه

علی ای‌حال ای بابا

علاقه واژه غریبی هست*، آدمی از سر علاقه کارهایی می‌کند باور نکردنی، مثلن شما هیتلر رو ببین، از سر علاقه به آلمان و نژاد و قدرت چه‌ها که نکرد، یا همین بچه فسقل بسیجی‌های خودمان، همین‌ها از سر علاقه به حضرت آقا چه‌ها که نمی‌کنند، یا مثلن استیو جابز و علاقه‌ش به اپل، روز اول اپل را ساخت، روز دوم اخراج شد از اپل، روز چهارم پنجم با اینکه کار داشت، شرکت‌های جدید داشت، برگشت به اپل و اپل را اپل کرد، علاقه داشت، حالا از اینها بگذریم برسیم به من، خود من هفته پیش یک آدم مزخرف بودم به لحاظ کار مفید، روزی 6 الی 7 ساعت پوکر بازی می‌کردم، چرا؟ چون امتحان داشتم و نه که فکر کنید تنبلم، که از سر بی‌علاقگی نمی‌خواندم، فقط وقت می‌گذراندم، اما همین خود من، امتحانات که تموم شد، افتادم سر وقت کار، اصلن تو گویی فهمیدم چقدر کارم را دوست دارم، روزی 6/7 ساعت کار میکنم، ایمیل کاری میزنم، پای تلفن هستم، برنامه سفر کاریم را می‌چینم، حساب کتاب میکنم، برآورد سرمایه میکنم، بازده خالص در میارم، ایده‌هایم را پرورش میدهم، دنبال گپی میگردم که بقیه انجامش نداده باشند و وای که چقدر لذت میبرم، چقدر علاقه دارم، این علاقه لامصب! چرا لامصب؟ چون به هرحال زندگی برروی این علاقه هه نمی‌گردد، زندگی جبر دارد، باید درس خواند مثلن، باید، راه دیگری نیست، مثلن وقتی بچه داری دیگر طلاق گرفتن کار آسانی نیست، دیگر این تو بمیری، از آن تو بمیری‌ها نیست، جبر دارد، می‌دانید چه می‌خواهم بگویم؟ اما آدمی یکجوری‌ست، مثلن همین منی که هفته پیش بازده مفید نداشتم و این هفته فول آو بازده بنظر می‌آیم سریعا هفته پیش خود را فراموش کرده و می‌خواهم بتوپم به دوست و همکاری که سپردم کاری را بکند و نکرده است، فکر می‌کنم چرا آدم‌ها انقدر گشادند؟ جدی چرا؟ بعد نمیدانم برسم به علاقه یا نه؟ برسم بهش یا نه؟ نمی‌دانم، علی ای‌حال ای بابا

* غریبی هست را غریبی هست بخوانید نه غریبی‌ست-با تشکر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر