۱۳۹۲ تیر ۱۵, شنبه

می آید در اوج آسمان ها... اما میآید آنروز یا در آنروز


ارزش های منسوخ من، زندگی من، هستی من، همه و همه و همه یکی هستند و شده اند قسمتی از تاکید همه و همه و همه بر پوچی من در اوج توانایی های عالم بشریت. "تهش که چی؟" بزرگترین مطلب بی پاسخیست که من را خاهد کشت، حالا یا با تیغ در وان، یا با پرش از طبقه سی برج A برج های دو قلو فیلان کهکشان توریستی انسان ها، امسال نه، سال دیگه، اینجا نه، جای دیگه... به هر حال مطمئن به مرحله ای از عرفان رسیده م که اگر نشود/نتوانم آنقدر عظیمش کنم که حزب سیاسی خصوصی در کهکشان آدم هایی که با زبانشان مینگارم راه بیندازم و ازین محفل سخیف سفره های زیر زمینی نفتی نجاتشان دهم، پس سوالم جواب گرفته و تهش هیچیست دیگر و من ترجیه میدهم در هیچی ذوب شوم و بروم به سمت اوج آسمان ها، و آن روزها، و روزهای بعد کسی متوجه نبود من نشود تا اینکه رفیق نویسنده‌م داستانم را رُمان کند و معروف شود و فیلمش را مانند فیلم "گریت گتسبی" یا فیلم "بوی یک زن" بسازند و مردم آخرش از هم بپرسند "واقعی بود؟" و یک سری حوصلشان سر برود از زندگی همچون منی مثل الآنی که عده ای از فالوعرهایم حوصله شان از خاندن سر رفته و بیخیال این نوت شده اند! بعله، روزی میآید که من نیست میکنم خودم را حداقل چون خودم خودم را هست نکردم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر