۱۳۹۱ دی ۵, سه‌شنبه

امشب تقیه کردم

امشب تو یه جمعی داشتم میگفتم "کودوم خدا؟ خدا کجاس؟ این همه سال خدا خدا کردیم که چی؟ خدا فقط همون موجود برتره؟ خدا فقط غول چراغ جادوعه که آرزوهامون رو برآورده کنه؟ خدا رو میخایم چیکار؟ به چه دردمون میخوره؟ غیر ازینه که فقط میخایم به لحاظ روحی خودمون رو ارضا کنیم؟ خب اینو که روانشناسا با کارای دیگه هم میتونن برامون بکنن، خدا غیر از کمبود هامونه؟ " همینطوری داشتم ادامه میدادم که چشمم افتاد به مامانم که داشت لبش رو گاز میگیرفت و زیر لب میگفت "استغفرلا" ، هیچی دیگه، دیدم ارزش حرص خوردن مامانم رو نداره، قطع سخن کردم و احساسم این بود که برم درم رو بزارم ، تقیه همینه، همین نگه داری از دل مامانم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر